رحیمیان: در انتظار خواندن رمانی دربارهی چند نسل از یک خانوادهی ایرانی هستم
۱۳۸۶ تیر ۱۵, جمعهشهرام رحیمیان، متولد سال ۱۳۳۸ است و از سال ۱۳۵۶ در آلمان زندگی و کار میکند. او تا به حال سه کتاب داستانی منتشر کردهاست. دو کتاب به نامهای دکترنون... و مردی در حاشیه را در خارج از ایران به چاپ رسانده و در حال حاضر، رمانی با عنوان یوسف گم گشته را که دوازده سال پیش نوشتهاست، برای انتشار آماده میکند. رحیمیان امیدوار است که پس از انتشار یوسف گم گشته، رمان مفصلی به نام خانهای بر بن بست قناریها را که هجده سال پیش نوشتهاست، به چاپ برساند.
ما ایرانیها دلبسته و وابسته به خانواده هستیم. برای اغلب ما خانواده تکیهگاه مهمی به شمار میرود و سرنوشتمان را تا حدی خانواده رقم میزند. از این رو من سالهاست بی صبرانه در انتظار خواندن رمانی به حجم رمان معروف خانوادهی فورسایت ِ جان گالس ورتی هستم که دربرگیرندهی چند نسل از یک خانوادهی ایرانی باشد.
دلم میخواهد رمانی بخوانم که تصویر انقلاب، جنگ و پیآمدهای این دو، چون نگرانی، بیرحمی، تعصب، دشمنی، قهر، غم، یاس، ترس، درد، جدایی، زبونی، خیانت، فداکاری، دوستی، شادی، شهامت، آشتی، مهربانی، تفاهم، امید... در آینهی آن منعکس باشد. رمانی که از وقایع سیاسی و اقتصادی، و تاثیرشان بر زندگی مردم گریزان نباشد. رمان لذت بخشی که به رغم آشکار کردن روح زمان، سرگذشت آدمهایش لا به لای زبانی سخت فهم و ساختاری پیچیده، گم نشود.
من بیصبرانه در انتظار خواندن رمانی هستم که هم گذشتهی نزدیک و اکنونمان را در آن پیدا کنم، هم سند محکم و جان دار و زیبایی باشد برای خوانندگان و پژوهندگان آینده که نمیخواهند احساسمان را فقط در قالب کردارمان درک کنند، بلکه شرایط روزگار را هم در نظر میگیرند.
کاشکی رمانی را که دوست دارم در آیندهی نزدیک بخوانم، ترکیبی باشد از نثر استوار و شفاف حسیقلی مستعان، زبان رسا و شاعرانهی مارکز، قدرت داستان سرایی تولستوی، انسجام فکری توماس مان، طراحی مبتکرانهی فالکنر، همدردی ایزابل آلینده و موشکافی علیمحمد افغانی.
نمیدانم چرا حس میکنم، به زودی زود نویسندهی جوانی با ذوقی سرشار و پشتکاری ستودنی، از جنس نویسندگان زحمتکشی چون دولت آبادی، آرزویم را برآورده میکند.