در چيستى بنيادگرايى دينى (بخش هشتم): بنيادگرايى در كليساى كاتوليك (۱)
۱۳۸۵ فروردین ۲۵, جمعهاز قرار معلوم در كليساى كاتوليك بحث بنيادگرايى مدتهاست چنان موضوعيت يافته كه توجهها را به خود جلب كرده است. جزمگراى اهل توبينگن «پِتر هونرمان» (Peter Hünermann)، يزدانشناسى كه معمولا اهل جنجال نيست، در پى بحث و مجادلهاى كه پيرامون «بيانيهى كلن»، كه در سال ۱۹۸۹ به امضاى شمارى از اساتيد دانشگاهى در رشتهى الاهيات رسيده بود، در نامهاى سرگشاده به رئيس كنفرانس اسقفهاى آلمان نوشت: ”آيا ما مورد تهديد يك بحران سوم مدرنيسم هستيم؟”(۱) بايد گفت كه «بيانيهى كلن» واكنشى بود در برابر اتفاقات مهمى كه در كليساى كاتوليك رخ داده بودند. علت انتشار اين بيانيه نخست انتصاب شمارى اسقفها از سوى واتيكان بود كه بحثبرانگيز بودند؛ اسقفهايى كه در نيمهى دوم دههى هشتاد ميلادى (سدهى بيستم) در كشورهاى سوئيس، اتريش و نيز در آلمان انتصاب شدند. در پى آن مشاجرهى شديدى نيز در گرفت بر سر آموزهى رسمى اخلاق كه از سوى واتيكان در رُم بويژه در بخشنامهى پاپ در مورد «حيات انسانى» مطرح شده بود و همين امر منجر به انتشار «بيانيهى كلن» شد. از سوى ديگر اظهارات «كارلو كافّارا»، الاهيدان اخلاق از رُم واكنشهاى خشمگين بسيارى را برانگيخت. در صفحات بعد به اين موضوع خواهيم پرداخت.
يزدانشناس اهل توبينگن «پِتر هونرمان»، كه در اين زمان خود سالها سخنگوى متألهان اروپايى بود، در ادامه مىنويسد: ”مشاجرهى كنونى از نظر من ادامهى ”بحرانهاى مدرنيسمى” است كه از سدهى نوزدهم بدين سو كليساى كاتوليك را به لرزه درآوردهاند. اين بحرانها جملگى وجوه مشتركى دارند. بحث بر سر مشخص ساختن طرح جديد مسئله در ارتباط با بنيادهاى جامعهى عصر نو، درك مدرن انسان و درك مدرن از آفرينش است. سنت الگوهاى ارزشى و الگوهاى انديشهى كليسايى ـ بدون آموزشهاى كافى و تمايزگذارىهاى جديد ـ بشدت مورد حفاظت قرار مىگيرند و به ”جوهرهى” ايمان و وفادارى به كليسا و پاپ بدل مىشوند. تلاش مىشود با احكامى ادارى اين الگوها را تحميل كنند. در نتيجه انقطابى دردناك حاصل مىشود.”
براستى ذيل ”بحرانهاى مدرنيسمِ كليساى كاتوليك” چه مىتوان فهميد؟
۱. ضدمدرنيسم، فَراـمونتانوسى، يكپارچهباورى، بنيادگرايى(۲)
«بحرانهاى مدرنيسم» كليساى كاتوليك، چنانكه در نوشتهاى كه از آن نام برديم آمده، از قرار معلوم گونهى كاتوليك آن چيزى است كه ما تاكنون تحت عنوان بنيادگرايى بررسيديم. اين بحرانها در پاسخدهى به پديدههاى جهان مدرن و زمان مدرن نمونهوار هستند؛ از همان گونهاى كه از بنيادگرايىِ ايالات متحدهى آمريكا مىشناسيم. البته در محافل كليسايى بدلايل توجيهگرى تاكنون از آن بنام ”بنيادگرايى” نام نبردهاند. ولى امروز صادقانهتر عمل مىشود. در محافل كليسايى بيشتر از ”ضدمدرنيسم” يا "اينتگراليسم” (يكپارچهانگارى) سخن مىگويند. بايد گفت «بحرانهاى مدرنيسم» فصلى تاريك در تاريخ كليسا هستند كه از زمان دومين شورايعالى واتيكان بدينسو چندان با رغبت مورد بحث قرار نمىگيرند. نظر غالب اين بود كه اين تصميم متعلق به گذشتههاى دوردست است. ولى هنگامى كه الهیدان بزرگى چون «هانس اورز فون بالتازار» (Hans Urs von Balthasar) كه بَرى از هر نوع ظنّ گرايش به كاتوليسيسم چپ بود، در اواخر دههى شصت ميلادى سدهى بيستم نسبت به خطرهاى جديد از سوى «اينتگراليسم» يا «يكپارچهباورى» (۱) پس از شورايعالى واتيكان هشدار داد، در آن زمان هشدار وى مىبايستى مورد تأمل قرار مىگرفت. در آن زمان مقامات كليسايى به طرز شگفتآورى نخواستند اين هشدار را بشنوند، ولى اخيرا با توجه به رويدادهاى جديد اين زنگ خطر بازتاب وسيعى يافته است.
اين نكات نشان مىدهند كه در كليساى كاتوليك نيز هر باره علائم بروز پديدهاى مشاهده مىشوند كه ما تاكنون از آن بعنوان بنيادگرايى دينى نام برده بوديم و در كليساهاى ديگر شواهد آن را نشان داديم. در پى با اشاره به موارد بارز اين پديده به جرياناتى اشاره خواهيم كرد كه قابل مقايسه با فرايند رشد بنيادگرايى دينى در ايالات متحدهى آمريكا و اروپا هستند. پى خواهيم برد كه اين همان خطرها و گرايشهاى بنيادگرايانه، همانند فهم بنيادگرايانه از متن، سنتگرايى و اخلاقگرايى و غيره هستند. بويژه اينكه رودررويى با به اصطلاح «مدرنيسم» در كليساى كاتوليك جلوههاى بنيادگرايانه داشته كه قدمت آن به يك سده مىرسد.
بايد گفت نخستين «بحران مدرنيسم» عصر جديد در كليساى كاتوليك به ميانهى سدهى نوزدهم بازمىگردد. در واقع «بحران مدرنيسم» برآيند تضاد ميان شكلهاى زندگى مدرن و مواضع سنتى كليسا بود. در آن هنگام پاپ پيوس نهم يك بيانيهى كليسايى (Syllabus) صادر كرد و آن را به اجرا درآورد. اين بيانيه حاوى فهرستى طولانى از گمراهىهاى عصر نوين بود كه طى آن حدود هشتاد مورد گمراهى انسان مورد حمله قرار گرفته بودند: از جمله فلسفهها و ايدهئولوژىهاى غلط (كه در رأس آنها ليبراليسم و كمونيسم قرار داشتند)، نظامهاى اجتماعى و دولتى غلط (كه در آن دمكراسى مدرن بشدت مورد حملهى بىامان قرار گرفت) حقوق فردى و حقوق بشر غيرخيرخواهانه (كه در اين بيانيه حقوق شخصى و ديگر حقوق آزادىها از اعتبار ساقط بودند). اين «بحران مدرنيسم» در حيطهى نخستين شورايعالى واتيكان (Konzil) به اوج خود رسيد. البته بايد گفت كه براى خود شورايعالى واتيكان به هيچوجه نمىتوان سرشتى بنيادگرايانه قائل شد. براى آن زمان حتا جزميت بخشيدن به سرشت خطاناپذير و معصوم جايگاه پاپ، با يك قرائت متألهانهى صحيح و با توجه به مرزهاى تنگ آن را مىتوان قابل درك دانست. ولى گرايش تفسير اين شورايعالى و اجرايى كردن وسيع مواضع شورايعالى توسط واتيكان در سراسر اروپا، تا حتا درون يكايك اسقفنشينهاى آلمان، ظنّ يك هماوردى ضدمدرنيستى و بنيادگرايانه را برمىانگيزد.
بنابراين در اين نخستين بحران مدرنيسم مسئله بطور عمده بر محور حقوق سياسى، اجتماعى و تاريخ انديشهى كليساى كاتوليك در جهان مدرن مىگردد. بازتاب اين تصورات را مىتوان بويژه در برداشت كليسا از يك ”جامعهى كامل” (societas perfecta) يافت. منظور از چنين جامعهاى اين است كه نهاد كليسا آن نظام جماعتى و اجتماعى است كه به موازات نظامهاى سكولار و دولتها از حقوقى برابر برخوردار است، و حتا بيشتر، اين جامعه چنان جامعهى كاملى است كه مىتواند الگوى نمونهاى براى ديگر پيكرههاى اجتماعى و دولتى باشد. علت چنين داعيهاى را بايد از يك منظر تاريخى فهميد. واقعيت اين است كه واتيكان در راستاى طولانى سدهها همچون دولتى مستقل و موازى در كنار بسيارى دولتهاى اروپايى حضور مستقيم داشت. ولى در سدهى نوزدهم نقش قدرتمند واتيكان از سوى دولتهاى نوخاستهى ملى چون فرانسه و ايتاليا و غيره زير پرسش جدى رفت. در پى آغاز نهضت وحدت ملى ايتاليا پاپ به محدودهى واتيكان تبعيد شد و بدينگونه از حيطهى اتحاد ملى خارج گشت. در آن هنگام پاپ با ابزار نخستين شورايعالى واتيكان حكومت مىكرد. وى در برابر دولتهاى ملى با منشى مطلقگرا و با داعيهى مطلقِ خطاناپذيرى و معصوميتِ جايگاهِ پاپ صفآرايى كرد و از اين رو قدرت خود را به مثابهى قدرتى الاهى به نمايش گذارد.
ادامه دارد
برگردان: داود خدابخش