1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

در چيستى بنيادگرايى دينى (بخش اول)

۱۳۸۴ شهریور ۲۸, دوشنبه

بنيادگرايى چيست؟ آيا بنيادگرايى در نهاد اديان نهفته است يا پديده‌اى تصادفى‌ است يا كه در تقابل با مدرنيته و پناه به سنت‌ها تظاهر مى‌كند؟ «كلاوس كينتسلر» در كتاب خود بنام «بنيادگرايى دينى در مسيحيت، يهوديت و اسلام» در ماهيت پديده‌اى‌ مى‌كاود كه پيشينه‌ى آن به سده‌ى نوزدهم بازمى‌گردد.

https://p.dw.com/p/A7Tg
عکس: Ökum. Heiligenlexikon

۱. بنيادگرايى و بنيادگرايى‌ها: پديده‌هاى چندگونه‌ى زمان

الف. آغاز بنيادگرايى جديد در دهه‌ى هفتاد ميلادى

در واقع تاريخچه‌ى بنيادگرايى‌هاى جديد، كه امروزه تا اين اندازه نگرانى ما را برانگيخته است، از نيمه‌ى دوم دهه‌ى هفتاد آغاز مى‌شود. ژيل كپل فرانسوى در كتاب خود زير عنوان «انتقام خداوند» سال‌هاى ۱۹۷۷، ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ را تاريخ‌هاى حائز اهميتى در تاريخ بنيادگرايى جديد مى‌داند، زيرا در اين سال‌ها بطور متوالى دگرگونى‌هاى تعيين‌كننده‌اى در اديان ابراهيمى يهوديت، مسيحيت و اسلام روى دادند.

۱۹۷۷. در انتخابات پارلمانى اسرائيل در ماه مه‌ى ۱۹۷۷ حزب كارگر اسرائيل شكست سنگينى را متحمل شد و براى نخستين مرتبه در تاريخ اين كشور از گردونه‌ى دولت خارج شد. در پى آن «مناخم بگين» از جبهه‌ى ليكود به نخست وزيرى رسيد. در اين زمان بود كه تحركات جديدى وارد بدنه‌ى گروه‌هاى مذهبى شد، گروه‌هايى كه مدت‌ها از نظر سياسى بى‌اهميت مى‌نمودند. علت آن را مى‌توان در ناكامى‌هاى جنگ اكتبر ۱۹۷۳ مشاهده كرد كه مردم اسرائيل را عميقا نگران ساخته بود. دولت جديد بنام خلق برگزيده‌ى اسرائيل و زير فشار نيروهاى مذهبى رو به قدرتگيرى بودند، شهرك‌هاى جديدى را در مناطق اشغالى بنا كرد.

۱۹۷۸. در سپتامبر ۱۹۷۸ نشست پنهان كاردينال‌ها در رم كاردينال لهستانى «كارول وويتيلا» (Karol Wojtila) را به رهبرى كليساى كاتوليك رومى برگزيد. با انتخاب پاپ جديد بسيارى كاتوليك‌ها به خود وعده‌ى پايان يك دوره‌ از بى‌ثباتى و نگرانى را مى‌دادند كه از دومين شوراى واتيكان در ميان كليساى كاتوليك رخنه كرده بود. ولى در عمل نفوذ جناح راست كاتوليك‌ها، از جمله روحانى سنت‌گرايى چون اسقف اعظم «لفبور» (Lefebvre)، گسترش يافت و جناح چپ كاتوليك‌ها كه خود را مدت‌ها وجدان كليسا و شوراى واتيكان مى‌فهميدند، به يك موضع تدافعى كشيده شدند.

۱۹۷۹. سال ۱۹۷۹ آغازگر پانزدهمين سده‌ى هجرى قمرى است. با بازگشت آيت‌اله روح‌اله خمينى به تهران در ماه فوريه، جمهورى اسلامى ايران اعلام موجوديت كرد. در نوامبر همان سال يك گروه از مسلمانان مسلح در اعتراض به توليت اماكن مقدسه‌ى مسلمانان توسط خانواده‌ى سلطنتى سعودى به مسجد بزرگ شهر مكه يورش بردند. در مدتى كوتاه تمام قدرت و انرژى‌اى كه اسلام در خود نهان داشت، در برابر چشمان افكار عمومى جهان قرار گرفت. در سال‌هاى دهه‌ى هفتاد جنبش‌هاى اسلامى پهنه‌ى خود را از مالزى تا سنگال، از جمهورى‌هاى اسلامى شوروى سابق تا كلانشهرهاى اروپايى، آنجا كه ميليون‌ها مهاجر مسلمان اسكان دارند، گستراندند.

۱۹۸۰. در اين رابطه مى‌توان از سال ۱۹۸۰ نيز نام برد. در اين سال رونالد ريگان به رياست جمهورى ايالات متحده‌ى آمريكا دست يافت. تحليلگران انتخاباتى خيلى زود به اين نتيجه رسيدند كه انتخاب نامنتظره‌ى ريگان به رياست جمهورى به يارى تبليغاتى بوده كه پيش از همه گروه‌هاى بنيادگرا در آمريكاى شمالى براى او داشته‌اند، از جمله گروه موسوم به Moral Majority كه در سال ۱۹۷۹ شكل گرفت.

ب. مظاهر جديد بنيادگرايى

در آلمان فدرال يكى از كسانى كه براى نخستين مرتبه در اواخر دهه‌ى هشتاد ميلادى توجه افكار را به بنيادگرايى در سراسر جهان جلب كرد توماس ماير، كارشناس علوم سياسى بود. وى بطور شگفت‌انگيزى در بسيارى عرصه‌ها پديده‌هاى مشابهى يافت كه مى‌توان زير مفهوم بنيادگرايى گنجاند. توماس ماير در يك تعريف اوليه متناسب با شكل‌هاى گوناگون بروز بنيادگرايى مى‌نويسد:

”بنيادگرايى يك جنبش تماميت‌خواه خودسر است كه گرايش درونى‌ آن مقابله با فرآيند مدرن گشايش عمومى انديشه‌، عمل، رويه‌‌هاى زندگى و حيات عمومى بوده و در صدد بازگرداندن يقين مطلق، تكيه‌گاهى مستحكم، پناهگاهى مطمئن و گرايشى ترديدناپذير از طريق رد غيرعقلايى تمامى بديل‌ها است.” (بنيادگرايى، ص ۱۸)

بنيادگرايى در اديان

«بنيادگرايى» واژه‌اى است كه از دهه‌ى هفتاد ميلادى به جريانات تجديد حيات اسلامى اطلاق مى‌شود. در اين رابطه نخست مى‌توان به انقلاب ايران به رهبرى آيت‌اله خمينى اشاره كرد كه بعدها امواج اين انقلاب به بسيارى كشورهاى اسلامى راه گشود. در پى رفتار خودكامه‌ى قدرت‌هاى امپرياليستى و استعمارى سده‌ى نوزدهم با كشورهاى اسلامى و عربى در حاليكه بسيارى انتظار يك گرايش ليبرال و دورى‌جويى از اسلام سنتى را داشتند، اين نوزايش اسلام بطور گسترده‌اى افكار عمومى جهانى، بويژه غرب را، در شگفتى فرو برد. پيشتازان اين احياى اسلامى جديد را بايد در ميان اخوان‌المسلمين جست كه بنيادش در دهه‌ى سى سده‌ى بيستم ميلادى در مصر گذارده شد.

مفهوم «بنيادگرايى» به گونه‌ى جديد اسلام سياسى فعال‌شده نسبت داده شد كه در اسلام شيعه‌ى آيت‌اله خمينى و نيز در گروه‌هاى سنى سودان و پاكستان تبلور يافتند و وجه مشخصه‌ى آنها سياسى كردن دين بود. اين جريان‌ها تأسيس حكومت الهى بر روى زمين و اجراى قوانين ناسازگار با زمان و خشونت‌آميز شريعت را هدف خود نهادند. قرائت و درك واژه به واژه‌ از قرأن بسيارى از كشورهاى اسلامى را بسوى رد افراطى هر گونه تأثير عقلانى و ليبرال غربى سوق داد.

از هنگامى كه هندوهاى افراطى در منطقه‌ى «آيودهيا» خواستار تخريب يك مسجد شدند تا معبد خداى «راما» را بنا كنند، جهان غرب با كنجكاوى به گروهبندى‌هاى افراطى/مذهبى هندوئيسم مى‌نگرد و اصطلاح بنيادگرايى را نيز به آنها اطلاق مى‌كند. نماينده‌ى سياسى اين گروه «حزب بهاراتيا جاناتا» است كه در انتخابات سال ۱۹۹۱م به دومين حزب قدرتمند هند ارتقاء يافت. اين حزب بانى بسيارى آشوب‌ها و ناآرامى‌ها در ميان غيرهندوهاى هند مانند مسلمانان، سيك‌ها و مسيحى‌هاست.

بايد گفت كه اصطلاح بنيادگرايى به حوزه‌ى سياست و فلسفه نيز راه يافته است.

تورم در كاربست زبانى بنيادگرايى

در بررسى و پرتوافكنى بر اين گونه‌هاى متنوع بنيادگرايى مذهبى، كه گاه حاملان آن نسبت دادن اين اصطلاح به خود را برسميت مى‌شناسند، سه امكان در برابر ما وجود خواهند داشت: يا بايد به توصيف آن چيزى بسنده كرد كه از ديدگاه كسى كم يا بيش بنيادگرا به نظر مى‌آيد، كه در اين صورت كاربرد بنيادگرايى متورم خواهد بود. يا اينكه خود را محدود كنيم به افراد و گروه‌هايى كه بنيادگرايى خود را به رسميت مى‌شناسند، كه در اين صورت مى‌توان به بنيادگرايى كلاسيك در ايالات متحده‌ى آمريكا اشاره كرد. و يا اينكه، چنانكه مورد نظر ماست، در عوامل و فرآيندهايى غور كنيم كه به شكلگيرى جنبش‌هاى بنيادگرايانه انجاميده است تا بتوان آنها را با مظاهر مشابه در ديگر كشورها و كليساها مقايسه كرد. اين رويكرد سوم با مظاهر كنونى بنيادگرايى تناسب بيشترى دارد.

توماس ماير، يكى از كسانى است كه براى نخستين مرتبه در آلمان به كاوش در مظاهر بنيادگرايى دست زد و توصيفى قابل تأمل ارائه داد كه دربرگيرنده‌ى وجوه مشترك تمام‌ بنيادگرايى‌هاست. وى مى‌نويسد:

”بنيادگرايى يعنى خروج خودكرده‌ى‌ انسان از جسارت در خودانديشيدن، مسئوليت‌پذيرى، تعهد در برهان‌آورى، ناامنى و باز بودن تمامى معيارها و حقانيت‌هاى‌ حاكميت و گونه‌هاى متنوع زندگى، بطوريكه روشنگرى و مدرنيته انديشه و زندگى را جزو جدايى‌ناپذير و بازگشت‌ناپذيرِ آنها كرده‌اند، و پناه بردن به كنجِ امن و بسته‌ى بنيادها و اصولِ مطلقِ خودگزيده. تمامى پرسش‌ها در مرز اين بنيادها توقف كرده تا پاسخ‌هاى مطلق دريافت دارند ... آنكس كه خود را در زمين ايشان قرار ندهد، براى برهان‌ها، ترديد‌ها، منافع و حقوقش سزاوار هيچگونه رعايتى نيست.” (بنيادگرايى / قيام، ص ۱۵۷)

ادامه دارد

برگردان: داود خدابخش

برگرفته از كتاب:

Klaus Kienzler: Der religöse Fundamentalismus. Christentum, Judentum, Islam. C. H. Beck Verlag, München 2002.