«درد» همچون موضوع ابدى شعر
۱۳۸۵ آذر ۲, پنجشنبه+++
ادبيات و شعر از آغاز تاريخشان خود را با اين عناصر بنيادين و از جمله با مفهومى به نام «درد» درگير كردهاند. از هومر تا بكت و از بكت تا امروز شعر و ادبيات در پى تعريفى براى «درد» بوده است. مفاهيمى چون «درد» از موضوعات ابدى ادبياتاند. به همين دليل كمتر شاعرى را مىتوان يافت كه به اين موضوع نپرداخته باشد.
+++
«درد» اما در شعر، الزاما به آن معنايى نيست كه علم پزشكى در مد نظر دارد. بسيارى اين تجربه را كردهاند كه «درد»ى آنها را به پزشكى رهنمون كرده است و پاسخ اين بوده است: «شما كاملا سالمايد». و بعد پزشك متخصص هم همين را تكرار كرده است. سپس همان دور باطل: از پزشكى به پزشك ديگر و همان پاسخ هميشگى! پس فرد با «درد»ش تنها مىماند و تازه آنگاه آغاز مىكند به انديشيدن درباره معنا و تعريف «درد».
+++
درد به محض پديدار شدن ما را به سوى جستجو براى يافتن تعريف خود مىخواند و هنگامى كه رفت، تعريفاش براى ما فاقد اهميت مىشود. يك چيز روشن است: به محض پديدار شدن «درد»، انسان ايوبوار از دردش چنين شكايت مىكند: چرا من؟ گويا درد نزديكترين شباهت را با عشق دارد كه انگار با شكستن قوانين ناشناس، ناگهان مىآيد و ناگهان مىرود.
+++
از آنجا كه «درد» در مغز سكنى دارد، حتا در مورد دردى كه آن را جسمانى مىناميم «درد» كاملا «جسمانى» نيست. در عين حال، درد روح هم خود را در جسم نشان مىدهد. «در پايان جان جسم آغاز مىشود. اما در پايان جسم، جان» (پل والرى) پس درد چيزى فراتر از صرف بغرنجى براى علم پزشكىست. چه كسى مىتواند بگويد انگيزهى نجواى «درد»آلود مسيح بر بالاى صليب با خداى خود كه: «(ايلى ايلى لما سبقتنى) چرا مرا به حال خود واگذاشتى؟» «درد»ى جسمانى بوده است. «عوامل جنسى، مذهبى و ريشههاى اجتماعى نيز تعيينكنندهى بسيارى از تجربههاى ما از «درد» هستند. «درد» همچنين مىتواند با واقعيتهايى چون احساس گناه، ترس، خشم و سوگ تقويت شود.
+++
همينها باعث مىشوند كه ادبيات و شعر، گستره پهناورى را براى بررسى تعريفهاى گوناگون «درد» در اختيار ما بگذارد. در اينجا در پى تعريف اين مفهوم نيستيم. «درد» شايد به تعداد انسانهايى كه «درد» ديدهاند، «تعريف» داشته باشد. همهچيز بستگى به اين دارد كه فرد براى پرسش «چرا من؟» چه پاسخى بيابد.
+++
مىگويند درد آموزگار زندگى و سلامتىست، اما واى به روزى كه انسان از هيبت درد، به مرگ عاشق شود. «درد» چنان حكمرانىست كه وقتى نمىايستد، وقتى تداوم مىيابد و محو نمىشود به «خداى خدايان» بدل مىشود؛ حكمرانى كه علم در برابرش ناتوان مىشود و بىزبان مىماند. در اينجاست كه شعر سخن مىگويد:
+++
شعر «درد دردها» از سيميون كرسانوف (شاعر روس ۱۹۷۲ — ۱۹۰۶):
درد بزرگتر از خداست
خدا نه عشق كه درد است.
دردى كه درد خلق مىكند و
درد روى درد مىانبارد.
درد دردها خداى خدايان است.
(درد مىبخشد.)
(درد مىدهد.)
(درد داور است.)
درد خدايى ِ خدايان است.
براى او
تو
مىجنبى
دعادرد مىكنى
به سر ِ درد گرهخورده
دعادرد مىكنى
و نجوايش:
«خداى درد !
ايلى ايلى لما سبقتنى؟
(بيمارستان نظامى، چرا مرا به حال خود واگذاشتى؟)
اراده دردت متحقق باد.»
+++
بهنام باوندپور