دربارهى روشنگرى
۱۳۸۵ آذر ۱۱, شنبهمفهوم روشنگرى كه امروزه به كار گرفته مىشود، عمدتا نتيجهى تاثيرگذارى پژوهشهاى تاريخشناسان آلمانى فلسفه مانند «اردمان» و «ويندلباند» در نيمهى دوم سدهى نوزدهم است. خود روشنگران از چنين مفهومى به صورت رايج امروزه، دريافتى نداشتند. متفكران عصر روشنگرى بر وجوه اشتراك فكرى و اهداف مشترك خود كاملا آگاه نبودند.
روشنگرى به مثابه مفهومى تاريخى ـ فلسفى ناظر بر چشمانداز پيشرفت، فقط نزد ايمانوئل كانت فيلسوف آلمانى ديده مىشود، آن هم در اين محدودهى معنايى كه وى عصر خود را زمانهى «روشنگرى» مىنامد و نه زمانهى «روشنشده». نوشتهى كوچك كانت تحت عنوان «پاسخ اين پرسش كه روشنگرى چيست؟» در نزد معاصران وى پژواك چندانى نداشت. كانت نسبت به شاخص و خصلتنماى روشنگرى يعنى خوشبينى نسبت به خرد، موضعى شك گرايانه داشت و در مهمترين اثر خود يعنى «سنجش خرد ناب» تلاش مىكند كه مرزهاى شناخت از طريق خرد را روشن سازد و محدوديتهاى آن را نشان دهد.
از اواسط سدهى نوزدهم، «روشنگرى» كه در نيمهى دوم سدهى هجدهم هنوز اصطلاحى بدون معناى روشن بود و پيش از آن نيز به عنوان اصطلاحى در هواشناسى به كار مىرفت، تبديل به مفهومى براى تعيين يك دورهى تاريخى شد كه ادعاى وحدت يك جنبش روحى در سدهى هجدهم را داشت. هدف آن انسان خودمختارى است كه مىخواهد خود را از نابالغى معنوى بيرون آورد و زنجير قيمومت مذهبى و تاريخى را از دست و پاى خود بگسلد. در اين دوره است كه به حيات توضيحات فوقطبيعى از روندهاى طبيعى و مشروعيت مناسبات سياسى و اجتماعى از طريق سنت پايان داده مىشود. در اين دوره است كه به عبارت كانت: همه چيز بايد در مقابل دادگاه خرد پاسخگو باشد.
قاعده اينست كه فيلسوفان و نويسندگان سدهى هجدهم به عنوان مهمترين روشنگران خوانده مىشوند: ديدهرو، دآلامبر، ولتر و هولباخ در فرانسه، لسينگ و ويلاند در آلمان و هيوم در انگلستان از آن جملهاند. اما غالبا در نظر گرفته نمىشود كه اگر چه اين متفكران ايدههاى اساسى روشنگرى را ارائه نمودند، اما اشاعه و گسترش اين ايدهها و مردمفهم كردن آنها در جامعه، كار بزرگى بود كه جز در سايهى تلاش ناشران و انتشاردهندگان ژورنالها و نيز گروه كثيرى از نويسندگانى كه امروز نامى از آنان در تاريخ ديده نمىشود، اساسا ممكن نمىبود. همينها بودند كه تك تك انديشههاى روشنگرى را در قالب اصطلاحات همهفهم ريختند و به موضوع روز تبديل ساختند. آنان در اين راستا از استعارهى «روشنى» استفاده مىكردند. روشنگرى قرار بود بر ظلمات پرتوافكند و پردهى مهآلودى را كه تحجر و تعصب ايجاد كرده بود بشكافد و كنار زند.
پيششرط آن اما در اختيار داشتن ابزار ارتباطى متناسب زمان يعنى آزادى مطبوعات و نشر بود. اين يكى از آوردگاههاى مهم منازعه دائمى ميان نويسندگان و حاكمان عصر بود، حتا اگر اين حاكمان بر خود نام «پادشان روشنشده» را مىگذاشتند. روشنگرى براى تودههاى وسيع مردم هنگامى ملموستر شد كه جنبشى از آموزشدهندگان مردمى شكل گرفت و پيكار با بيسوادى را در راس برنامهى خود قرار داد.
پس از رخداد انقلاب كبير فرانسه، مباحث مربوط به روشنگرى به اوج خود رسيد. آيا اين انقلاب خود محصول روشنگرى بود؟ پژوهشگران تاريخ انديشه به اين پرسش، پاسخ واحدى نمىدهند.
بهرام محيى