خاطراتى از جنگ جهانى دوم / گفتگو با ابراهيم يونسى، نويسنده و مترجم
۱۳۸۳ اسفند ۱, شنبه
ايران گرچه ظاهرا از کانون جنگ دور و بىطرف بود اما نزديکى رضا شاه به آلمانها و اهميت جغرافيايى ايران باعث شد تا کشور ما نيز از پيامدهاى اين فاجعه در امان نماند و شاهد هجوم نيروهاى انگليس و شورويها باشد. نيروهاى متفقين نه تنها در ايران مستقر شدند بلکه رهبرانشان (چرچيل، روزولت، استالين) در پيمانى خود را مجاز دانستند که تا شش ماه پس از خاتمهى جنگ نيز در ايران بمانند. جنگ دوم جهانى هنوز در خاطر برخى از ايرانيان زنده است و هستند کسانى که آن روزها را بهياد مىآورند.
از اينان يکى ابراهيم يونسى مترجم صاحبنام است که مدتى است هشتادسالگى را پشت سرگذاشته:
«اول که جنگ شروع شد من در بانه بودم. بانه درست روى نوار مرزى است. در بانه روسها اول آمدند و منطقه را تخليه کردند. سقز و بانه را تخليه کردند، سنندج هم نرفتند. آمدند به طرف مهاباد و رفتند به طرف رضاييه. آن منطقهى به اصطلاح Nomansland بود. منطقهى سقز و بانه و مهاباد اشغال نشده بود. و به همين دليل هم حکومت کردستان، اگر يادتان باشد، در آنجا پا گرفت. چون انگليسها از روسها توضيحى نمىخواستند، نمىخواستند و نمىتوانستند هم بخواهند، روسها هم همينطور؛ يعنى اينجا منطقه مال کسى نبود. بنابراين يعنى، خب براى خودت سلطنت کن.»
در همين سالهاست که رضا شاه به تبعيد فرستاده مىشود تا پسرش با حمايت و نظارت بيگانگان زمام امور را به دست گيرد. يونسى در کتاب خاطرات خود، «زمستان بىبهار» به اين حوادث اشارههايى دارد:
«من يادم هست، در «زمستان بىبهار» يک قسمتهايى را آوردهام، رئيس آگاهى شهربانى، با پدرم دوستى داشت، شنيدم که مىگفت تهران پذيرفته و آتشبس خواهد بود و رضاشاه هم، يواشکى مىگفت که مثلا من که بچه بودم نفهمم، رضا شاه رفته. اينطورى مىگفتند. خب شايعه هم زياد بود. بعد دو سه روز هواپيماهاى روسى آمدن. چون ظاهرا آن منطقهى ما در تقسيم بندى عملياتى به عهدهى روسها محول شده بود. اين هواپيماهاى ايلوشين دوموتوره بود که مىآمدند و از عجايب روزگار اين بود که مردم هم مىفهميدند که خلبانهاشان زن هستند. بعد مىآمدند و دورى مىزدند. بيخود هم آمدند و سه چهار جا را بمباران کردند و بيخود و بىجهت يک عدهاى از مردم را کشتند. بازار سقز را به مسلسل بستند و بيست دو، بيست و سه نفرى کشته شدند. يارو، کلهپذش پشت ديگ کلهپزى بود کشته شد.»
يونسى نيز گرچه نه توضيح و توجيهى براى جنگ مىشناسد و نه در آن شرکت داشته، همچون بسيارى ديگر، بىدليل، از ضايعات جنگ مصمون نمانده است:
«بندر انزلى را چرا بمباران کردند؟ همين بندر انزلى را؟ همينطورى خوش کرده بمباران کرده. البته آمدند فقط يکبار سقز را بمباران کردند، در بانه بمبارانى نشد، در مهاباد هم نشد ولى خب رضاييه چرا. من پسرى عمويى داشتم که در آنجا کشته شد.»
يونسى که در آن دوران در بانه سرباز بوده جو عمومى را چنين به خاطر مىآورد:
«جو عمومى هيچ ... يک عدهاى خيلى خوشحال بودند. عدهاى فقير فقرا و اينها خيلى خوشحال بودند که رضا شاه رفته. تيپ ما که محصل بوديم بدمان مىآمد که رضا شاه رفته، چون مىگفتيم تحصيلاتمان عقب مىافتد. خب آسايش و آرامشى هم بود. کردستانى که نمىتوانستى در آن مسافرت بکني. بين شهرها، سقز و بانه مثلا، راه مىگرفتند و لخت مىکردند، زمان رضا شاه آرامش و آسايشى بود. منتها خب مردم فقير بودند. مردم فقير هم هميشه مىخواهند شلوغ باشد بلکه نانى گير بياورند و بخورند.»
بلبشوى حاکم بر کشور در سالهاى جنگ و چند سال پس از آن باعث شد که با سستى حکومت مرکزى جنبشهاى اصلاحطلبانه و احزاب گوناگون پا به عرصه بگذارند و فعال شوند. فعاليت اين جنبشها و آزاديهاى نيمبند سياسى و اجتماعى با کودتاى مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت مصدق به پايان رسيد و به کشته شدن، تبعيد و زندانى شدن بسيارى از فعالان سياسى انجاميد.
بهزاد کشميرىپور، گزارشگر صداى آلمان در تهران