توى ايران فكرمىكنى، فقط ايران! فقط ايرانى!
۱۳۸۵ مهر ۲۴, دوشنبهوقتی صحبت از ایرانیان مقیم خارج کشور میشه ایرانیان مقیم آلمان از قلم نمیافتند. بالاخره دوستی، آشنایی، فامیلی، همسایه قديمىای، کسی را مىشناسید که در آلمان زندگی میکنه. اگر هم نه، خوب! كارمندان بخش فارسى رادیو صدای آلمان!
هر چند از جمعیت ایرانیان مقیم آلمان آمار دقیقی در دست نیست اما در هر كدام از شهرهاى كوچك و بزرگ آلمان یکی دو پزشک خوب ایرانی، فرش فروشی، چندتایی راننده تاکسی یا دست کم رستوران یا مغازه ایرانی پیدا مىکنید.
میتوان ادعا کرد ايرانیها از خارجیهاى خوشنام آلمان هستند. تعداد تحصیل کردههای ایرانی در آلمان کم نیست، حتی اگر از بد روزگار راننده تاکسی شده باشند! بنا بر آمار رسمی سازمان آمار آلمان، در سال تحصیلی گذشته بیشتر از چهار هزار دانشجوى ایرانی در دانشگاههای سراسر آلمان مشغول تحصیل بودهاند. تعدادی از این افراد ایرانیان مقیم آلمان و بقیه کسانی هستند که با ویزای دانشجویى به آلمان آمدهاند. اگر دقیقتر بگوییم نیمه بيشتر یعنی شست درصد دانشجویان ایرانی دانشگاههای آلمان تازه از ایران آمده اند.
یکی از شهرهای توریستی آلمان "كلن" است. یکی از آن شهرهای اروپا که جمعیت ایرانی ساکن آن قابل توجه است. با وجود اینکه جمعیت ساکن كلن کمتر از یک میلیون نفراند اما كلن، شهر پر رفت و آمد و شلوغی است. وقتی از ساختمان ایستگاه مركزى راهآهن كلن خارج میشوی کلیسای بزرگ دوم (Dom) را میبینی. البته کلمه بزرگ براى تعريف این بنای با شکوه كافى نيست. كليساى "دوم" يا كليساى جامع در کلن، بخشی از تاریخ هنر و معماری آلمان است. بنايی که تکمیل آن هشت قرن طول کشیده است. البته هر بار که این کلیسا را میبینی بخشی از آن در حال تعمیر یا بازسازی است. یک ضربالمثل قدیمی در کلن میگوید: وقتی معماری "دوم" تمام شود دنیا به آخر میرسد!
محدوده اطراف کلیسا، بخش توریستی شهر است، رستورانهای ایرانی معروفی هم دارد. در پيادهروهاى مركز شهر هم كه قدم میزنى حتماً به چندتايى ايرانى برخورد مىكنى. هميشه لازم نيست با آدمها حرف زد تا فهميد ايرانى هستند، گاه يك نگاه كافى است تا تشخيص دهى طرف مقابل هموطن است. اين هم از آن حسهاى غريبى است كه آدمهاى غربتى پيدا مىكنند! همينطورى بود كه ابوذر رو توى خيابون ديدم و حدس زدم ايرانيه. گفت كه اينجا درس مىخونه. عجله داشت پيش دوستاش بره. پرسيدم چه دوستايى اينجا دارى؟
ابوذر: ” دوستام بيشتر دوستاى كالج هستند. آرژانتينى، مكزيكى، از روسيه، از همه جاى دنيا از چين از تايلند. شايد براى بعضىها مهم نباشه اما براى من مهم بود كه يه همچين تجربهاى داشته باشم، يعنى از اون فضاى بسته خودم بيام بيرون و با بقيه آدمهاى اين كره خاكى ارتباط برقرار كنم. شش ميليارد آدم روى اين كره خاكى زندگى مىكنن، حتمأ آدمهاى خوب هم توشون هست به جز ايرانىها. آدم بايد اونا رو بشناسه.“
رفت. وقت نداشت بيشتر حرف بزنه. ولى خوب پيدا كردن دانشجوى ايرانى سخت نيست. كاوه يكى ديگه از همين دانشجوهاست.
كاوه: ”كاوه تجويدى هستم بيستوچهار ساله از تهران.“
دويچهوله: چند وقته اومدى آلمان؟
كاوه: ”دو سال و نیمه.“
کاوه هم با ویزای دانشجويی آمده. البته درس خواندن در آلمان چندان هم راحت نیست.
كاوه: ”اول برایهامبورگ پذیرش گرفتم ولى امتحان ورودى رو قبول نشدم بعد اومدم اينجا کالج امتحان دادم قبول شدم. بعد كالج هم الان دارم مىرم دانشگاه.“
دويچهوله: یک سوال مهم شايد این باشه که چطوری میشه زندگی دانشجوی را از نظر مالی تامین کرد؟
كاوه: ” آدم میتونه به عنوان کلنر کار کند، کلنر یعنی یعنی گارسون. یعنی توی رستوران کار کنه، توی مغازه لباس کار کنه به عنوان فروشنده، توی مک دونالد کار کنه. یه خورده هم سخته دیگه! هم درس خواندن هم کار کردن سخته.“
دويچهوله: چه تیپ آدمهايی توی رستوران کار میکنن؟
كاوه: ” بیشتر دانشجوها کار میکنن، جوانهای دانشجو.. بقیه هم مثل ما دانشجو هستند دیگه. خیلىها که مىآن اینجا باید خودشون زندگیشون رو بچرخونن.“
دويچهوله: تو خودت کار کردی با پول خودت زندگی کنی؟
كاوه: ” من صد در صد نه با پول خودم. ولی میشه. با پانصد یورو هم میشه در ماه زندگی کرد.“
تعداد دانشجوهايى كه در رستوران کار مىکنند كم نيست. شبی چند ساعت، ساعتی هشت یورو. در طول روز وقت دارند به درس و دانشگاه برسند چند شب هم در هفته کار میکنند. کاوه که خودش هم این تجربه رو داشته معتقده كه کار در رستوران مزيت هم داره.
كاوه:”مزيتش اينه كه اولاً آدم قدر پول رو میدونه، دوماً زبانمان بهتر میشه، با مردم بهتر ارتباط برقرار میکنیم، کلاً روابط عمومیمون بهتر میشه.“
دويچهوله: فکر میکنی تصمیم درستی گرفتی که بیای آلمان؟
كاوه: ” من از اینکه اینجام خوشحالم. نه فقط به خاطر اینکه اومدم آلمان، از شرایطی که اینجا داشتم خوشحالم. از اینکه تنها زندگی کردم، از اینکه یه ذره سختی کشیدم. اینا آدم رو را در واقع بزرگ میکنه، میتونه آلمان نباشه یک کشور دیگه ولی از این شرایط خوشحالم.“
دويچهوله: اینجا چی داره که توی ایران نمیتونستی داشته باشی؟
كاوه: ” خوب توی ایران محیط بسته است. توی ایران آدم فقط فکر میکنه فقط ایران! فقط ایرنی! اینجا آدم مىبینه آدمهای دیگه هم هستند، آدمهای دیگه چه طوری فکر میکنن. جالبه خیلی تجربه خوبیه.“
دويچهوله: زبان همديگر رو میفهمید یا اینکه برات سخت بود، برای آدمی که از یک فرهنگ شرقی آمده، صحبتی که همیشه میشه تضاد فرهنگی يا تفاوت فرهنگی حس کردی؟
كاوه: ” من مشکلی باهوشون ندارم. به خاطر اینکه من خودم رو راحت با محیط و مردم وفق میدم. سعی میکنم مردم رو بفهم. خوب هر کس فرهنگ خودش رو داره، همین آلمانیها هم با ما کلی تفاوت فرهنگی دارن ولی دلیل نمىشه. من سعی مىکنم خوبا رو بردارم بدها رو بذارم کنار، بالاخره هر کسی بدی هم داره. “
دويچهوله: خوبیهایی که توی فرهنگ آلمانی دیدی و فکر میکنی فرهنگ خودت نداره چی بود؟
كاوه: ” آهان! یکی اینکه دروغ نمیگن، تعارف هم نمیکنن، خجالتی هم نیستند اگر از یه کارى خوششون نیاد انجام نمیدن، به خاطر دیگران هم خودشون رو عوض نمیکنن. كاری رو که باید انجام بدن تا آخرش انجام میدن مثل ایرانیها نیستند که وسط کار ول کنند و کار رو تا ته انجام ندن. پز میدن ولی خیلی کمتر از ایرانیها.“
دويچهوله: اينها رو مىتونى توى فرهنگ خودت پياده كنى؟ مثلأ بىتعارف حرف بزنى؟ بىرودوايستى باشى؟
كاوه: ” من اينطورى هستم!“
دويچهوله: چى اينجا توى ذوقت خورد؟ انتظارش رو نداشتى؟
كاوه: ” اينجا آدمها يه ذره سردن. دير جوش مىخورن كه اونم بد نيست. ولى خوب دير با آدم رفيق مىشن.“
رفتم سراغ يه سوال كليشهاى! آزادی اینجا رو چه طوری تعریف میکنی؟
كاوه: ” آزادی اینجا رو اینجوری تعریف میکنم که آدم میتونه تا جایی که به مردم ضرر نزنه هر کاری دلش میخواد بکنه.“
دويچهوله: مثلاً چه کارهایی؟
كاوه:” هر کاری که دوست داری. حرفت رو میتونی راحت بزنی. هر جور دوست دارى میتونی لباس بپوشی. کسی باهات کاری نداره با هرکی دوست داری میتونی بری. هر کاری دلت میخواد. ولى تا جایی که به کسی توهین نکنی. آدم یه ذره باید پول خودش رو دربياره، بعد آزاده هر جا میخواد بره. میتونه بره مسافرت، اینور اونور.“
اروپاى بىمرز و پروازهاى ارزان قيمت هواپيما اين امكان رو فراهم مىكنه تا همانطورى كه كاوه مىگه حتى با درآمد دانشجويى بشه سفر كرد.
دويچهوله: دلت برای چی تهران تنگ میشه؟
كاوه: ” یعنی تنگ شده!“
دويچهوله: خوب!
كاوه: ”برای مردمش، برای هوای، هواى ..“
دويچهوله: هواى كثيفش؟
كاوه: ” دقيقاً! براى هواى کثیفش. برای دوستام، محله، برای پیکانهاش، توی تاکسی بشینم. دلم واسه همه اینا تنگ شده.“
دويچهوله: یعنی اینا رو نميشه اینجا پیدا کنی؟
كاوه: ”تاکسی میشه پیدا کنی، ولی اینجا تاکسیهاش یه ذره فرق میکنه.“
دويچهوله: درست تموم بشه تصمیمت چیه؟
كاوه: ”دقیقاً نمیدونم. ولی فکر نمیکنم اینجا بمونم.“
دويچهوله: فکر میکنی برگردی ايران؟
كاوه: ”ايران نه. نه، ایران نه! من دوست دارم برم یه کشور دیگه. اینجا هواشو زیاد دوست ندارم.“
ازش نپرسیدم چی ایران رو دوست نداری.
شبنم نوريان