تك مضراب / گفتگو با همكار خودم
۱۳۸۵ اسفند ۵, شنبه۱ـ ميشه يك لطفی به من بكنی؟
- خواهش میكنم، البّته!
- پس اين هزار دلاری را بگير ۱۱ تا صدی بده لطفاً.
منظورت البته دهتاست ديگه.
- نه خير، چون اونجوری كه ديگه لطف نميشه.
۲ـ تعطيلات تابستون كجا رفتی؟
- خيلی جاها بابا، ايتاليا، اسپانيا، كاليفرنيا، آنتاليا.
- پس ديگه جغرافيا را خيلی واردی!
- اون را كه پارسال رفتيم.
۳ـ حالا چرا اين امريكا اّلا و للله میخواد يك جنگ ديگه توی منطقه بپا كنه؟
- خوب لابد هم ضربالمثل فارسی را شنيده كه تا سه نشه، بازی نشه، هم ديده اين دوتای قبلی كه موفق نشد، ببينه سومی چی ميشه.
۴ـ چی شد كه ايران را ول كردی اومدی اينجا؟
- بابا تو اونجا مثل سگ باآدم رفتار میكردند.
- خوب، باز شانس آوردی حالا ايران بودی و چين يا كره نبودی!
۵ـ رفيقم ميگه: با كمتر از ۳۰۰ تا زن در ماه نمیتونه زندگی كنه.
- چی شد؟
- هيچی بابا، پزشك زنانه.
۶ـ نميدونی ديشب مهمونی چقدر خوش گذشت. همهاش هم به خاطر عّفت جون بود.
- مگر چيكار كرد؟
- هيچی، نيومده بود.
۷ـ حالا چی شد با يك باستانشناس ازدواج كردی؟
- آخه هرچی پيرتر میشم، براش جالبتر میشم.
۸ـ در ماه به چقدر پول احتياج داری؟
- چه ميدونم، آخه هيچوقت اونقدر پول نداشتم كه بدونم.
۹ـ اين برنامهی طنزت تا كی ادامه داره؟
- فعلاً تا برنامهی بعدی.