تك مضراب / گفتگو با دختر خودم
۱۳۸۵ بهمن ۱, یکشنبه۱ـ دوست داشتی مامان بابات پولدار بودند كه يك چيزی هم به تو برسه؟
- اصلاً! دوست دارم خودم پولدار بشم كه يك چيزی به مامان بابام برسه.
۲ـ بگو ببينم، توانا بود هركه دانا بود را كی گفته؟
- خيليها، مامانم، معّلممون، پدربزرگم.
- نه، اّول از همه كی گفته؟
- چه چيزهايی برای شما بزرگها مهّمه.
۳ـ بابات چهكاره است؟
- درست نميدونم، آخه معمولاً توی يك پمپ بنزين خيلی بزرگی كار ميكنه ولی مهمون كه داريم يك پمپ بنزين بزرگی داره.
۴ـ آلمان را بيشتر دوست داری يا ايران را؟
- هرچی باشه، اين سئوال ترا كه اصلاً دوست ندارم.
۵ـ ببين دخترم، اگر توی يك دست من ۶ تا هندونه باشه توی دست ديگهم ۴ تا، جوابش چی ميشه؟
اين ميشه كه تو بابای من نيستی، يك غولی.
۶ـ آخه پس بالاخره كِی ميخوای نمرهی بد نياری؟
- صبر كن بابا تو هم، تو تعطيلات تابستون.
۷ـ مگر نشنيدی كه شاعر ميگه:
- با ادب باش پادشاهی كن، بیادب باش هرچه خواهی كن؟ آخه چرا بی ادبی ميكنی؟
- خوب چون پادشاهی هم توشه ديگه.
۸ـ تا كی صبر كنم كه اقلاً يك حرف خوش و شيرين برای شنوندگانمون بزنی؟
تا كی؟ تا برنامهی بعدی.