تكمضراب: گفتگو با خودم
۱۳۸۴ آبان ۱۶, دوشنبهاين دفعه چی دارى؟
دوبيتى.
مگر نگفتی اين كار فايده ای برات نداره چون باباطاهر نميشى؟
چرا! ولی نتونستم جلوی طبع شعرم را بگيرم. تازه نترس بابا! جز لفظ و معناشون باقی قسمتها همه جديدند.
بخون ببينيم!
۱ـ چه كرده شيخ ما در زندگانيش؟
كه مىباشد چنين رنگی نشانيش؟
كه ريش خويش را تا مىتراشد،
شود رويش چو مويش در جوانيش.
۲ـ رقيبم بودی و تا مىگرفتی
سراغ يار از ما مىگرفتی
به آبادی نمىدادند راهت
سراغ كدخدا را مىگرفتى؟
۳ـ شنيدم گشته ای واعظ برادر
شمردی زور را جايز برادر
فرستادی برای من سلامي؟
خداحافظ خداحافظ برادر.
۴ـ تو از ما ای پدر در نامه ای چند
تقاضا كرده ای وجهی توانمند
نخواهم از تو من ارث پدر را
نخواه از من تو هم پس ارث فرزند.
۵ـ چه خوش بود و چه زيبا و نكو بود
دمی كه دست من در دست او بود
نوای عشق مىخوانديم افسوس
همه تنها به دشت آرزو بود.
۶ـ سخن چون دست خود كوتاه گفتم
چو شاديها گه و بيگاه گفتم
ببخشايم چو اوضاع سياسی
اگر گاهی سخن بيراه گفتم.
۷ـ دوبيتيهای مستحكم ندارم
وليكن چون ندارم غم ندارم
سخن مستحكم ار گردد، نگردد
ظريف و نرمً پس من هم ندارم.
خوب! باز هم ميخوای بگی كه از برنامه ی بعديمون بيشتر خوشت مياد؟
بهتر از اين نيست كه از برنامه ی قبليتون خوشم بياد؟