تأملاتى دربارهى عدالت (گفتار نوزدهم): متافيزيك عدالت
۱۳۸۵ مهر ۱۲, چهارشنبههستند كسانى كه بىعلاقگى خود را نسبت به متافيزيك مورد تأكيد قرار مىدهند و حتا معتقدند كه رويكرد متافيزيكى بيهوده و ممتنع است. اما در جايى كه ناممكنى متافيزيك مورد ادعاست، خود اين ادعا با مفاهيم و گزارههايى همراه است كه مبتنى بر تصورات متافيزيكى هستند. به عبارت ديگر، يك متافيزيك فقط از طريق متافيزيكى ديگر مىتواند به چالش طلبيده شود.
در عين حال بايد تصريح كرد كه ناكامى دائمى در راستاى نگرورزىها و تأملات متافيزيكى براى دستيابى به نتايج فكرى مطمئن، براى ما مرزهاى توانايىهاى شناختمان را آشكار مىسازد و كمك مىكند تا ارزيابى بهترى از ارزشهاى اعتقادى خود به دست آوريم.
متافيزيك، برخاسته از ژرفاى نياز انسان براى فراتر رفتن از جهان روزمرگى و برجاهستى خويشتن است، نيازى كه ظاهرا دانش قادر به برآوردن آن نيست. گزارههاى متافيزيكى تزهايى نيستند كه بتوانند با استدلالات محكم پابرجا بمانند يا ابطال شوند. آنان در واقع فرضيه هستند، حدسياتى هستند كه اعتبار آنها در زير سطح گزارههاى علمى و يا گزارههاى فلسفى متكى بر روشهاى علمى قرار دارد.
تفكر متافيزيكى اما نهايتا به امور فهمناپذير منجر مىگردد و از شكلگيرى در قالبهاى مفهومى سرباز مىزند. آنچه كه افق خود را بر تفكر متافيزيكى مىگشايد، امرى ثابت و قابل تعريف نيست، بلكه يكسرى شالودههاى فكرى بديل است كه مىتوانند براى حمل نگرشهايى كه ما آنها را مطمئن مىدانيم مناسب باشند. از همين رو طرح پرسشها و تأملات متافيزيكى، ذهن را باز مىكنند و روادارى فكرى را افزايش مىدهند. چنين ذهنى نيز بايد بر تلاش در راه عدالت حاكم باشد، بويژه براى پرهيز از اينكه آن چه كه به نام عدالت صورت مىگيرد، بيعدالتى نيافريند.
جنبهی متافيزيکی عدالت بويژه هنگامی برجسته میگردد که اين مفهوم در ارتباط با خدا قرار داده میشود. برای مثال هنگامی که از «عدالت مطلق» به عنوان صفت الهی سخن به ميان میآيد. اما از منظر نظريهی عدالت، جای پرسش جدی است که اين به اصطلاح «عدالت الهی» اساسا بتواند به عنوان عدالت برداشت شود. اموری که الهی فرض میشوند، گاهی عادلانه و گاهی به غايت ناعادلانه به نظر میرسند. در سايهی آنها خدا گاهی به مثابه ذاتی مهربان و گاه بِیرحم ديده میشود. بنابراين قابل توصيه است که برای نظريهی عدالت، از تصور «عدالت مطلق الهی» يکسره پرهيز و اينگونه مباحث به حوزهى يزدانشناسی احاله گردد.
افزون بر آن، در متافيزيک واژهی «مطلق» که نمیتوان يک محتوای فکری قابل دريافت را با آن پيوند زد، بسيار مسالهساز است. از آنجا که امر مطلق قابل بررسی نيست، نمیتوان آن را بر شالودهای استوار ساخت. هر گونه تلاش در اين راستا به مطلق کردن راهحل مسايل نسبی منجر میگردد و جايگاهی ناشايسته به آنها میبخشد.
ادعای پیبردن شهودی به امر مطلق در جستجو به دنبال عدالت و تلاش در اين راستا که ايدهی منطبق با آن در هالهای از رموز و اسرار پيچيده شود، غالبا پيامدى جز سوق دادن چنين ايدهای به ميدان کارزار سياسی و مآلا خلق فاجعه به نام عدالت ندارد. ايدههای سياسی و حقوقی که با اعتباری مطلق انديشيده میشوند، با پيکار صادقانه، انسانی، معتدل و بزرگمنشانه در راه حل مشکلات مربوط به عدالت ناسازگارند.
چنين پيکاری تنها هنگامی میتواند ممکن باشد که ما نسبت به هيچ دانستهاى اطمينان مطلق نداشته باشيم. به عبارت ديگر، همواره جايی برای ترديد نسبت به امورى که در دايرهى شناختمان قرار دارد باز بگذاريم.
بهرام محيی