«بريگيته رايمن»، نويسنده اى كه با اثرش Franziska Linkerhand جاودانه شد
۱۳۸۳ شهریور ۱۶, دوشنبهرمان Franziska Linkerhand اثرى است که وی در آن صادقانه به روابط سياسی و فرهنگی در جامعه ی دموکراتيک آلمان پرداخته است. چنين به نظر می رسد که بريگيته رايمن در آغاز از سياست فرهنگی “والتر اولبريشت”، رييس پيشين حزب وحدت سوسياليستی، هواداری می کرد، که هنرمندان را به کارگاهها می فرستاد تا در تبادل فکر و کار ميان روشنفکر و کارگر فرهنگی سوسياليستی پديد آورد.
بريگيته رايمن، همچون يک کوچگر در همه جای کشور پرسه می زند. باوری سخت به جامعه ی نو و زيبا دارد، اما سرخوردگيها زود آغاز می شوند و احساس می کند که در تنگناهای معنوی گرفتار آمده است و سپس از خود می پرسد، اگر سوسياليسم نتواند مشکلات را حل کند، پس چه کاری از آن برمی آيد. و در پايان می گويد: »من يک ابله خوشباور بودم.«
بريگيته رايمن ۱۴ ساله بود که به بيماری فلج اطفال دچار شد و ماهها در تختخواب بستری بود. در همين حال دست به نوشتن می زند تا بر تنهايی و احساس بی ياوری فائق آيد. بازی با واژه ها به گونه ای درمان بخش دردهای اوست، اما پيامدهای فيزيکی بيماريش را نمی تواند درمان کند. يک پايش برای هميشه لنگ می شود.
ادبيات رايمن انباشته از احساس است. او احساسات را با واژه ها پرورش می دهد. ژرفترين خواسته ها و نيازها و نيز سرخوردگی هايش را با ظريف ترين واژه ها بازسازی می کند. او بی پرده و زيبا می نويسد.
آنگونه که کريستا وولف، يكى از نويسندگان سرشناس آلمان می گويد: بريگيته رایمن در داستانهای عشقی پيچيده انگشت بر نيازها و اشتياق های خوانندگان زن می گذارد و با ذهنيت خوانندگان سخن می گويد. برای او چند واژه کافی ست تا با آنها يک انسان را برجسته تر از هر نقاشی ترسيم کند. او درون انسان را نشان می دهد و واقعيت ها را با احساس پيوند می زند.
تاثير ادبيات فرانسه بر او، انکار ناپذير است. بويژه استاندال، رئاليست بزرگ که گويا در تکبر و نخوتش، در اعتيادش به خود فريبی و در جنون بزرگش با او احساس خويشاوندی دارد. خود فريبی بخشی از زندگی بريگيته رايمن بود.
پرويز حمزوى