بالاگرفتن بحث در باره جذب مسلمانان در جامعه آلمان
۱۳۸۳ آذر ۲, دوشنبهقرنهاست كه در ايالت براندنبورگ آلمان قومى از تيره اسلاو زندگى مىكند كه با۶۰ هزار نفر جمعيت زبان و فرهنگ خود را دارد و تابلوهاى خيابانهايى كه در آن مىزيد به دو زبان آلمانى و اسلاو هستند. دولت آلمان به اين قوم امكان مىدهد كه زبان و فرهنگ خود را حفظ كند. در اينجا واقعا جامعهاى به موازات جامعه آلمانى شكل گرفته است. اما كسى در باره اين جامعه موازى بحثى راه نمىاندازد.
كسى از اين قوم و اينكه مغرورانه خصوصيات خود را حفظ مىكند، نمىترسد. در آلمان از سه ميليون و دويست هزار مسلمانى مىترسند كه مجله خبرى آلمانى ”فوكوس“ از آنها به عنوان ”ميهمانان هولناك“ نام مىبرد. پنهان و آشكار به مسلمانان كه اكثريتشان ترك تبار هستند شك دارند كه ستون پنجم اسامه بن لادن در آلماناند. وگرنه براى چه هر روز اين سرزنش به گوش مىرسد كه در شهرهاى آلمان محلههايى به وجود آمدهاند كه جوامع موازى خطرناكى را ساخته و در تقابل با ”فرهنگ فايق“ آلمانى قرار گرفتهاند؟
برانگيزاننده بحث ديوانهوارى كه در آلمان درگرفته است قتل كارگردان هلندى تئو فان گوخ است و نه اتفاقى كه در خود آلمان رخ داده باشد. اما آنچه در آمستردام پيش آمد بهانهاى به دست همه كسانى داد كه در چشمشان مسلمانان همچون خارى هستند. به يكباره زنان مسلمان در آلمان و زبانى كه مسلمانان با آن دعا ميخوانند موضوع بحث مىشوند و جامعه چندفرهنگى را پيش از انكه اكثريت آلمانيها به آن عادت كرده باشند، ميخواهند به خاك بسپارند.
سياستمداران احزاب مختلف شروع به موضعگيرى مىكنند، گويى موضوع جديدى مطرح شده است. در حاليكه مشكل جديدى نيست كه ناگهان پديد آمده باشد، اين مشكل شناخته شده است و بايد پيش از اين به آن پرداخته مىشد و رفع مىگشت. اما اين كار نشد و به ناچار مسلمانان در آلمان به حاشيه رانده شدند.
دارو و وسيلهاى نيست كه با آن بتوان در يك چشم به هم زدن با ناهنجاريهاى موجود مقابله كرد. مسلمانانى كه آلمانى نمىدانند نمىتوانند اين زبان را در عرض يك يا دو هفته ياد بگيرند و آنان كه پس از سالها اقامت در آلمان با مردم اين كشور رابطهاى ندارند، هم اكنون نيز نمىتوانند اين رابطه را برقرار كنند، از جمله مجلههايى چون فوكوس با عنوانهايى چون ”ميهمانان هولناك“ مانع اين رابطه خواهند بود.
و آنجا هم كه مدام بحث جامعه موازى به ميان آورده مىشود، باز بيشتر نتيجه عكس به دست مىآيد: طبيعى است كه انسانها در مملكتى بيگانه در پى بودن با افراد شبيه خودند. نمونه آن را مىتوان در محله چينىها يا ايتالياييها در نيويورك ديد.
مسئله وجود چنين محلههايى نيست. بلكه مسئله اين است كه دولتى در دل دولتي ديگر برپا نشود، دولتى كه قوانين و قواعد خود را داشته باشد. چنين چيزى مجاز نيست. تنها گاه نشانههاى چنين چيزى ديده شده است. در چنين مواردى البته دولت بايد ميانجيگرى كند، اما نه اينكه به قصد كندن علف از دور گلها، گلها را هم با علفها بكند.