"ایران، بهخاطر وضعیت متزلزل سیاسی خود، فلج است"
۱۳۸۶ آبان ۹, چهارشنبههشت سال پیش، در سال ۱۹۹۹، یک روزنامهنگار سوئیسی به نام آلکسیس شوارتسنباخ، (Alexis Schwarzenbach) به ایران سفر کرد و به قول خود، مفتون "زیبایی این سرزمین، غنای فرهنگی و جذابیت انسانهای آن" شد. این روزنامهنگار، چند هفته پیش نیزبه ایران رفت و چند روزی در تهران و شیراز بهسر برد. شوارتسنباخ در بازگشت از این سفر، گزارش کوتاهی در بارهی تجربیات و مشاهدات خود برای روزنامهی سوئیسی "تاگس آنتسایگه" نوشته که در شمارهی روز سه شنبه (۳۰ اکتبر) این روزنامه منتشر شده است. این مقاله، "ایران، بهخاطر وضعیت متزلزل سیاسی خود، فلج است"، عنوان دارد. شوارتسنباخ، در این گزارش، بیش از هر چیز به تفاوتهای اجتماعی ـ فرهنگیای پرداخته است که در دروهی ریاست جمهوری خاتمی و احمدینژاد، خود تجربه کرده؛ تفاوتهایی که به گفتهی او خبر از "اعمال بیش از حد قهر و فشار بر مردم و جوانان در دورهی حکومت احمدینژاد" میدهند.
"مرگ در ایران"
آلکسیس شوارتسنباخ که نوهی برادری یکی از مشهورترین نویسندگان سوئیس، آنه ماری شوارتسنباخ نیز هست، در این سفر همچنین سخنرانیای دربارهی کتاب معروف او "مرگ در ایران" انجام داده است. آنه ماری شوارتسنباخ که در ۲۳ سالگی موفق به دریافت مدرک دکترای خود شد، اولین رمانش را در اوایل دههی سی قرن پیش به چاپ رساند. او بارها، پیش و پس از ازدواج با یک دیپلمات فرانسوی، به ایران و افغانستان سفر کرد و حاصل تجربیات و دیدارهای خود را در رمان "مرگ در ایران" منتشر ساخت. این کتاب قرار است، بهزودی به زبان فارسی منتشر شود.
تجربه با سانسور
آلکسیس شوارتسنباخ، در بارهی علت سفر دوبارهی خود به ایران مینویسد: «یک انتشاراتی تهرانی که بیشتر کتابهای ادبی نویسندگان خارجی، مثل آثار آنا آخماتوا و ویرجینیا ولف را منتشر میکند، میخواهد در آیندهی نزدیک کتابهای عمهی بزرگ من، آنه ماری شوارتسنباخ را به فارسی منتشر سازد. این انتشاراتی به مناسبت برپایی شبی برای این نویسندهی سوئیسی که در دههی سی، چهار بار به ایران سفر کرده، از من خواست که دربارهی چند و چون نوشتن رمان "مرگ در ایران" سخنرانی کنم. این مراسم، از جمله با همکاری سفارت سوئیس و در محل "کانون هنرمندان ایرانی" برگزار شد که بیش از صد تن که همه ایرانی بودند، در آن شرکت کردند. در همین رابطه من برای اولین بار با سانسور آشنا شدم. متن این سخنرانی که پیشتر ترجمه شدهبود، میبایست پیش از آنکه من آن را با کمک یک مترجم برای شنوندگان بخوانم، از "نظر مقامات مسئول" بگذرد.
این مقامات بخش کاملی از سخنرانی مرا حذف کردند. در این بخش من میخواستم بگویم که آنه ماری شوارتسنباخ، مثل همهی اروپاییهای پیش از خود، با دیدی که اروپا را مرکز جهان میداند، با ایران برخورد کرده است؛ نگاهی سرشار از پیشداوری که بروز و وجود هر مسئلهای را به "خارجی" ها نسبت میدهد. برای اثبات این مدعا من میخواستم شمهای از کتاب "زمستان در آسیای نزدیک" او را که در سال ۱۹۳۴ نوشته بود، بخوانم. در این کتاب، آنه ماری شوارتسنباخ از اعتیاد خود به مرفین که در آن زمان دیگر غیرقابل کنترل شدهبود، حرفی نمیزند، ولی سنت ادبی ایران را در رابطه با مصرف تریاک بررسی میکند: «ایرانیها ملت شاعرمنشی هستند، ولی استعدادشان بیثبات، متزلزل، خمارآلود و وسوسهکننده است که به راحتی به سطحیگری میگراید. این قریحه توازنی بین لذت مصرف مواد مخدر و طبع والا، تمجید خشن خماری و حالت جادویی به وجد آمدن، گریز از واقعیت و نزدیکی به ستارگان، برقرار نمیکند. کسی که با آثار این شاعران آشناست، از آمادگی آنها در وسوسه شدن برای مصرف تریاک، شگفتزده نمیشود."
شرقشناسی اروپایی مآبانه
آلکسیس شوارتسنباخ، در گزارش خود سپس توضیح میدهد که او در سخنرانی خود به این بخشها استناد کرده است تا ثابت کند که این کتاب "در سنت معمول شرقشناسی اروپایی" نوشته شده است. با وجود این، مقامات مسئول نوشتهی او را سانسور کردند و "خط قرمز بر این بخش از متن او کشیدند". آلکسیس شوارتسنباخ همچنین به تزهای پژوهشگر آمریکایی، ادوارد سعید، اشاره میکند که برای اولین بار رگههای نژادپرستانه و استعمارگرانهی محققین غربی را در قضاوتهایشان مطرح کرده است. آلکسیس شوارتسنباخ، پس از آن نتیجه میگیرد: «من اشتباهاً تصور کرده بودم که اثر ادوارد سعید، در کشوری مثل جمهوری اسلامی که اصول ضد استعمارگرانه در آن به شدت رعایت میشود، عمومیت دارد.»
قیچی کند سانسور
شوارتسنباخ، در پایان این بخش مینویسد: « خوشبختانه قیچی سانسور آسیبی به استدلالات اصلی من که سخنرانیام را بر پایهی آنها نهاده بودم، وارد نساخت. چون من میخواستم به این نتیجه برسم که آنه ماری شوارتسنباخ، تازه پس از سومین سفر خود به ایران در سال ۱۹۳۶ که کتاب "مرگ در ایران" را نوشت، به این واقعیت رسید که بحرانهای زندگی، نه با سفر، نه با مواد مخدر و نه با عشق و عاشقی، بلکه تنها با نوشتن، قابل حلاند. این رویداد به من نشان داد که برای رژیم کنونی ایران، در کنار احیای یک جامعهی واقعاً اسلامی، نمایش تصویری بیعیب از ملت ایران، تا چه اندازه اهمیت دارد. چون آنچه سانسور شد، انتقاد به یکی از اساسهای هویت ملی یک کشور، یعنی ادبیات آن بود. در ایران هم شاعرانی که چشم بر جهان فرو بستهاند، مثل روسیه، نقش بسیار برجستهای بازی میکنند؛ امری که توریستهای عادی نیز، از دیدن آرامگاههای شاعران فوقالعاده محبوبی مثل سعدی و حافظ در شیراز، به آن پی میبرند.»
آلکسیس شوارتسنباخ، در بخش پایانی اولین تجربهی خود با سانسور در ایران، سرانجام این معما را مطرح میکند: «با اینهمه روشن نیست، سانسور انتقاد نویسندهای از ارثیهی فرهنگ ملی ایران، چه نتیجهای دارد؛ آنهم نویسندهای که بیش از شست سال پیش در سوئیس از جهان رخت بربسته است.»