ايرانيان و خانههاى سالمندان در آلمان
۱۳۸۴ بهمن ۱۴, جمعه�ا بپردازد، دولت به كمك مىآيد و اين هزينه را تقبل مىكند. سرى مىزنيم به يكى از خانههاى سالمندان در شهر كلن آلمان به نام «آندریاس» كه رياست آن را يك ايرانى به نام حسين پورميرزايى به عهده دارد.
آندرياس بخشى از سازمان غیرانتفاعی «کلارنباخوِرک» در شهر کلن است كه فعالیتهايش را بخصوص در زمینهی پرستاری و نگهداری سالمندان متمركز كرده است. پورميرزايى از سال ۱۹۸۱ در بخشهاى مختلف «كلارنباخ ورك» مديريت و مسئوليت خانههاى سالمندان را به عهده داشته و از ده سال پيش تا كنون رياست خانهى آندرياس را به عهده دارد.
سالها پيش به خاطر يكى از هموطنان ايرانى ِ معلول به او مراجعه كردم. آن زمان میخواستم براى اين هموطن جايى در مركز آندرياس بيابم و اكنون به او تلفن زدم تا با او در مورد موسسهای كه سالهاست رهبرىاش را به عهده دارد، صحبتى كنم و از تجربياتش در اين مورد بپرسم. هر دو بار با رويى گشاده به ياریام شتافت و سوالاتم را با حوصله پاسخ داد.
از او در مورد تاريخچهی خانهی سالمندان در آلمان پرسيدم، از برنامهی روزانهی سالمندان، در مورد هزينه زندگى و هموطنان سالمند ايرانى كه در اين مركز زندگى میكنند و همچنين پرسنل ايرانى و خارجى موسسهاش پرسيدم. ابتدا در مورد تاريخچهی چنين مراكزى در آلمان گفت:
تاريخچه خانهی سالمندان در آلمان:
”این مسئلهی خانهی سالمندان در آلمان تاریخچهای قدیمی دارد. خیلی قدیمها، خانههای سالمندان به این صورت فعلی معنایی نداشت و معروف بود به خانهی فقرا. به آنها میگفتند ”Armenhaus” يعنى خانهی فقرا. این طرز تفکر، این اسم و مخصوصا نسلی که فعلا ما داریم از آنها نگهداری و پرستاری میکنیم با این فکر بزرگ شدهاند که خانهی سالمندان همان خانهی فقراست، همان خانهی بیکسهاست. امروزه شرايط اصلا، میخواهم بگویم از زمین تا آسمان فرق کرده، امروزه خدماتی که ارائه میشود و قیمتهایی که به این خانههای سالمندان باید پرداخت شود، گرانتر از یک هتل پنج یا شش ستاره است. حالا ممکن است آن خدماتی که ما میدهیم قابل مقایسه با یک هتل پنج یا شش ستاره نباشد، برای اینکه ما بیشتر خدماتمان را روی تقاضاهاى پزشکی و خدمات طور دیگر میگذاریم، تا اینکه وقتمان را صرف سرویس غذا یا مثلا دکوراسیون بکنیم. اینکه یک عده ترس دارند، دليلش این است که از دوران جوانی یا از سنهای ۵۰ به بالا فکر كردهاند: اگر روزی مریض شدم، دختر دارم، پسر دارم و اینها باید از من نگهداری کنند همانطوری که من از آنها نگهداری کردم. اینست که برایشان سخت است که بعد از ۳۰ سال زندگی در یک خانه و يا در یک آپارتمانی، حالا دل از همهچیز بکنند و بیایند در یک موسسهای که مقرراتی دارد و باید خودشان را با آن مقررات وفق دهند. مسایل دیگرى هم به اين مشكلات پايهای اضافه میشود، از جمله کارهای منفىاى که در بعضی از موسسات انجام میشود، مثلا میخواهم بگویم، آنجوری که باید و شاید خدمات نمیدهند، سرویس نمیدهند، مردم را در روزنامهها، در رادیو و تلویزیونها، همانطور که خودتان هم بهتر مطلع هستید، از خانهی سالمندان میترسانند. از یکطرف نباید عمومیت داد به این مسایل، زيرا در هر بخش ِ کاری، فرق نمیکند پرستاری باشد یا کار در رستوران، خوب و بد هست. منتها یک عده قبول میکنند که خب بچههای من هم خودشان زندگی دارند، باید کار بکنند و در طبقهی چهارم پیش پسر یا دختر بودن، معنایش راحتی و خاطرجمعی نیست، (آنجا) نوهها هستند و میخواهند یکجور دیگرى رفتار کنند، یکجور دیگرى راه بروند. اینست که اين افراد خودشان با رضایت خاطر میآیند به خانهی سالمندان، نگاه میکنند، سر ِ وقت و بموقع اطلاعاتی جمع میکنند و خیلی هم راضیاند. منتها، اين را ما دائم تجربه میكنيم، میبینیم و میشنویم که خود سالمندان کمتر مسئله و مشکل با خانهی سالمندان دارند تا بچههایشان. اين خانوادهها هستند که احساس ناراحتى وجدان میكنند و به خودشان میگويند: حالا وقتیست که باید به پدر و مادرمان میرسيديم و پرستاریشان میكرديم، منتها به عللی نمیتوانیم، گرفتاریم. (به علتهای) شغلی، خانوادگی، مکانی و مالی امکانش را نداریم. آنها پیش خودشان احساس ناراحتی وجدان میکنند و این ناراحتی را منتقل میکنند به سالمندان.”
هزینهی زندگی
سن سالمندانى كه در اين مركز زندگى میكنند ميان ۶۵ و ۹۸ سال است. اين موسسه ۹۰ تخت دارد و در هر اتاق دو تخت قرار دارد، اما ۱۴ اتاق يك تخته هم در اين خانهی سالمندان وجود دارد. هزينهی زندگى در اين موسسه نسبتا گران است و به ميزان سرويسى كه اين موسسه در اختيار سالمندان قرار میدهد، كم و زياد میشود. پور ميرزايى در اين مورد میگويد:
”هزینهی زندگی بستگی دارد به آن درجهی کمکی که سالمندان میخواهند. میدانید که بیمههای پرستاری در آلمان سه درجه دارند (Pflegestufe)، درجه یک، درجه دو و درجه سه. درجه سه آن کسانی هستند که کمک خیلی زيادى لازم دارند. درجه یک آنهایی هستند که کمک کمتری لازم دارند. ما قیمتهایمان در آلمان روزانه است و بستگى به درجهی پرستاریمان، در یک اتاق دوتخته ۹۰ یورو در روز است براى درجهی پرستارى يك. برای درجهی دو در اتاق دو تختی ۱۱۰ یورو، و برای درجهی سه، كه بیشترین وقت پرستاری را احتیاج دارد ۱۳۰ یورو در روز است.”
گفتنىست كه بسيارى از مردم آلمان نگران پير شدن جامعهی خود هستند. آنها دليل میآورند كه در آينده با افزايش شمار سالمندانى كه از عرصهی چرخهى توليد خارج میشوند، به تدريج ميزان افرادى كه بايد كار كنند و خرج سالمندان را با پرداخت مالياتهاىشان بپردازند كمتر و كمتر میشود و ضرورتا فشار مالى به جوانان دائما افزايش میيابد. و اين دولت است كه بايد با تكيه به بودجهى عمومى كشور همچنان مخارج سرسامآور بيمارستانها، مراكز نگهدارى سالمندان، آسايشگاههاى مخصوص آنها، مراكز توانبخشى و هزينههاى افرادى كه در اين مراكز كار میكنند را بپردازد؟
برنامهى روزانه در خانهى سالمندان:
برنامهی روزانهی سالمندان در خانهی سالمندان آندرياس در شهر كلن آلمان چگونه است؟ از زمانى كه از خواب برميخيزند تا زمانى كه دوباره به رختخواب میروند. پورميرزايى توضيح میدهد:
”ما از ساعت ۷/۵ صبح تا ساعت ۱۰/۵ که بعضی وقتها ۱۱ هم میشود (زیرا ما با انسانها سر و کار داریم و نمیتوانیم همهی انسانها را سر ساعت و دقیقهی معینی بیدار کنیم، مرتب کنیم و سرویس بدهیم) زمان گذاشتهایم برای، بقول معروف، حمامکردن، دوشگرفتن، از تخت بیرون آوردن، دستشویی بردن، عوض کردن بانداژ و درست کردن تختخواب سالمندان.
در این فاصلهى زمانی، سالن غذاخوری هم باز شده و هر کس که کارش تمام میشود، یا خودش میآید و يا به او کمک میشود تا لباس بپوشد و بعد آماده او را به سالن غذاخوری میآورند. صبحانهی ما بصورت بوفه است. پرسنلى داریم که کمک میکنند در تهيه كردن و آماده كردن و يا کوچک کردن صبحانه. بعد از صبحانه، معمولا افراد یا در قسمت ورودی مینشینند و تلویزیون تماشا میکنند، يا با کسانی که میشناسند صحبت میکنند. مهمتر از همه اینست که تجربه میکنند چه کسی میآید، چه کسی میرود، چه کسی زود یا دیر آمد و یا هر كس چه لباسى به تن دارد. این خودش یک سرگرمیست برای سالمندان. بعضیها هم خودشان را با مجله، کتاب و يا تلویزیون سرگرم میکنند.
از ساعت ۱۰/۵ به بعد برنامههای کوتاهی هست مثل ژیمناستیک، تمرین راه رفتن، دستهجمعی راجع به مطالب روزنامهها حرف زدن یا گپ زدن. از این برنامهها هست تا ساعت ۱۲ ظهر. توی این فاصله ویزیت دکترها انجام میشود، توی این فاصله کارهای پزشکی که باید انجام بشود انجام میگیرد. کسانی که میآیند برای ماساژ یا برای تمرین صحبت کردن و یا برای کارهای دیگر به ساختمان میآیند.
از ساعت ۱۲ ناهارست تا ساعت يك يا يك و نيم. بعد اکثرا میروند برای استراحتى کوتاه به اتاقهایشان تا موقعی که وقت قهوه و چای اینها بشود.
بعد از ساعت سه و نيم، چهار بعدازظهر برنامههای دیگرى داريم مثل کنسرت. يکروز افراد با همدیگر کیک میپزند، یکروز بازی کارت داريم و یکروز هم در ساختمانمان بولینگ بازى میكنيم که توی آلمان به آن «Kegelbahn» میگویند. یکروز بعدازظهر بازی بینگو (دبلنا) هست، یکروز بعدازظهر در سالن غذاخوری فیلم سینمایی داريم.
اين برنامهها ادامه دارند تا ساعت پنج و نيم كه وقت غذای شب، وقت شام است که بازهم یک عدهای کمک میشوند و به سالنغذاخوری آورده میشوند. بازهم بوفه است. سالمندان شامشان را میخورند.
بعد از شام عدهاى تلویزیون نگاه میکنند، توی اتاقهایشان موزیک گوش میدهند. تا ساعت ۹ که عدهی زیادی آورده میشوند به رختخواب، چون اکثرا روی صندلیهای چرخدار مینشینند و از نشستن خسته شدهاند. به همین صورت از ساعت ۹ شب به بعد، تقریبا ۹۵درصد سالمندان برای خواب روی تختهاىشان رفتهاند.”
توجه ایرانیان به خانههای سالمندان آلمان
ابتدا از آقاى از پورميرزايى در مورد توجه ایرانیان به خانههای سالمندان میپرسم. میگويد:
”باید بگویم كه توجه ایرانیان به خانههای سالمندان تا دوسال پیش خیلی کم بود، چرا که فکر میکنم سالمندانی که این اواخر يا به خاطر بچههایشان و یا بخاطر خودشان به خارج آمدهاند، هنوز به آن سنی که احتیاج به کمک داشته باشند نرسیده بودند. اما الان در دوسال گذشته ما با یک استقبال ِ، خیلی بالا كه نه، ولی استقبال زیادی روبرو شدهایم. چون فعلا شش سالمند ایرانی داریم و عدهی زیادی هم تلفن میکنند و میپرسند.”
مىگويد بسيارى از ايرانيان مقيم آلمان تاكيد فراوان دارند تا در صورت جدايى از خانوادهی خود، به موسسهی آندرياس بپيوندند و راه دور را از ايالتهاى ديگر آلمان به اين مركز تقبل میكنند. چرا؟ پورميرزايى در اين مورد میگويد:
”۵۰درصد پرسنل ما ایرانی هستند و چون مشکل زبان یکی از مهمترین مشکلات سالمندان ایرانیست، ما میتوانیم این مشکل را خیلی کمتر کنیم. ما در هر بخش سه تا چهار پرستار و کمک پرستار ایرانی داریم. همکارهای ایرانی ما نه از اینرو که من خودم ایرانی هستم و این را میگویم، بلکه به شهادت تعریفهایی که خانوادههای آلمانی و همکاران آلمانی دیگرمان میکنند، رفتارشان (با سالمندان) بمراتب دوستانهتر و با احترامتر از ديگران است.
ما ایرانیها، با یک دید دیگر به سالمندان نگاه میکنیم، با یک زبان دیگر صحبت میکنیم، طوری حرف نمیزنیم که چون شما معلول هستید، چون شما کمک لازم دارید، ما به خودمان اجازه میدهیم، بیاحترامی كرده یا خدای ناکرده یکجور دیگرى حرف بزنیم.
در ضمن ايرانیها از نظر فعالیت هم زرنگ هستند، چون اکثرا تحصیلکردهاند، با تجربهاى دیگر و نگاه دیگری میآیند در کادر پرستاری. این را من به شهادت همکاران آلمانیام همیشه گفتهام که همکارهای ایرانیمان لااقل دیپلم دارند، لااقل دانشگاه رفتهاند و لااقل چندین سالی در قسمتهایی کار کردهاند.
من همیشه شکر میکنم خدا را که توانستهام در غربت یک کاری داشته باشم که بتوانم به هموطنانم کمکی بکنم، چه در مورد سالمندانشان و چه در مورد کار ِ خودشان.”
خانم مهدیزاده ، يكى از پرستاران ايرانى خانهی سالمندان ِ آندرياس، از هجده سال پيش در آلمان زندگى میكند. او در تاييد صحبتهاى پورميرزايى میگويد كه به كارش عشق میورزد و دلتنگى فقدان پدر و مادر را در شغل پرستارى براى سالمندان بر طرف میسازد. بخصوص به علت جو صميمانهای كه در خانهی آندرياس حكمفرماست، وجود هموطنانى كه در كادر رهبرى اين خانه هستند و چند سالمند ايرانى كه در اين مركز به كمكهاى او محتاجاند، او را مترصد ساخت تا چهار سال پيش شغلش را از فروشندگى به پرستارى تغيير دهد و از شهر برگهايم به كلن بيايد و مشغول كار در اين مركز شود.
از خانم مهدیزاده توضيح بيشترى میخواهم. میپرسم چرا ايرانيان ِ مهاجر به اين رشته شغلى علاقمندى نشان میدهند. میگويد:
”من احساس میكنم اون احساس و عاطفهای كه آدم به سالمندا داره و در اينجا فراموش شده، اون احساس پدرى كه نداشتم، اون مادرى كه از دست دادم، هميشه تو وجود من هست. اينا رو الان ندارم. من اين احساسات رو توى اينا (سالمندا) پيدا میكنم. خيلى برام جالبه. احتمالا ايرانىهاى ديگه هم همينطورند و توى كشورى غريب و دور از وطن همين احساس رو دارند.”
رابطهاش را با سالمندان ايرانى میپرسم. میگويد:
”بله، خيلى مثبت، خيلى خوب. اينا هم خيلى احساس دلتنگى میكنند و وقتى ماها رو میبينند، به عنوان پرستارى كه مواظبت از اونا میكنه، به عنوان پرستارى كه ايرانيه و هم زبون خودشونه، همصداشونه، اينا احساس خيلى نزديكترى به ما دارند. (وقتى با ما هستند) ديگه اون دلتنگى رو به اين شكل ندارند. رابطه با ما روشون خيلى تاثير داره، آخه اينا هم دور از وطن هستن، دور از فاميلا هستن، احساس دلتنگى میكنند و اشك میريزند و در چنين شرايطىست كه ما به عنوان كارمند ايرانى اينجا، بهشون اون اعتماد رو میديم كه اين حالتها رو نداشته باشند.”
پورميرزايى ادامه میدهد: ”در یک موسسهی بزرگی مثل موسسهی ما در شهر کلن، الان رییس حسابداریمان یک خانم ایرانیست، معاون قسمت تاسیساتمان یک مهندس ایرانیست و حالا بغیر از خود من، سه ايرانى مدير بخشهاى خدماتى هستند. این است که من همیشه افتخار میکنم به اینکه، خوب، ۲۶ سال پیش اولین ایرانی بودم که به این موسسه آمدم، ولی الان بعد از ۲۶ سال مهمترین قسمتهای این تشکیلات بزرگ را ایرانیها اداره میکنند.”
تجربيات منفى
با خود فكر میكنم كه آيا مدير و كاركنان يك خانهی سالمندان فقط تجربيات مثبت از همكارانشان دارند؟ به نظرم اين سخنان تاييدآميز كمى اغراقآميز میآيد. از پورميرزايى میپرسم كه آيا او از همكاران ايرانىاش تجربيات منفىای هم داشته؟ كمى فكر میكند و بعد با همان كلام قانع كنندهاش میگويد:
”چرا که نه! چرا که نه! حتا بین ما ایرانیها هم هستند کسانی که مجبور شدهاند در خانهی سالمندان كار كنند و ما با اینها بعضی وقتها مشکلاتى نه خداى نكرده بزرگ، بلكه مشکلات کوچکی داریم که بعضیهایشان با زمان حل میشوند و بعضیهایشان هم نمیتوانند حل بشوند. مثلا، تا افراد خودشان را با قوانین کاری آلمان، که تا حدودی خشکتر از ایران است، وقف بدهند، یک مقدار طول میکشد و مشکلاتی ايجاد میكند. و يا این که یکنفر فکر میکند باید حتما دستکش دستش بکند تا موی یک سالمندی را شانه کند، یا نمیدانم، باید حتما جلوی دهانش یا دماغاش را بگیرد تا بخواهد به یکنفر کمک کند، این مسایل، البته میگویم، بين آلمانی و ایرانی فرق ندارد و توی همهی همکارانمان پیدا میشوند. ولی بعضی از هموطنانمان چون در گذشته شغلهايی، چه میدانم، تمیزتر، بالاتر و بهتر داشتهاند، چه از نظر حقوقی و چه از نظر رتبهای شغلهاى بهترى داشتهاند، برایشان سخت میآید بیایند به عنوان یک کمک پرستار کار کنند.”
سالمندان ايرانى
از آقاى پورميرزايى و خانم مهدیزاده میخواهم كه در صورت امكان چند سالمند ايرانى را به من معرفى كنند تا با آنها نيز گفتگويى كنم و نظر آنها را بپرسم. امكان ارتباط با يكى از خانمهاى سالمند ايرانى بسيار مشكل است و پس از چند جمله به پايان میرسد:
”حال من خوبه، آره راضىام، بد نيستم، قربون شما، گوشم سنگينه، نمیشنوم.” اما يكى از سالمندان مرد چند سوالم را به اختصار پاسخ گويد:
”من الان كه حدود يك ساله اينجا هستم، توى ايران هم توى اميريه بودم. خيابون اميريه.”
مىگويد كه شصت ساله است و چهار بچه دارد. میگويد: بچههام اومدن، منم اومدم. سوال میكنم: بهتون سر میزنند؟ پاسخ میدهد: ”بله بله هر روز. هر روز ، در هفته يك دفعه، دو دفعه، اينجورا. ميان سر میزنند. مىرم بيرون باهاشون.”
سوال میكنم: دلتون براى ايران تنگ نمیشه؟ جواب میدهد:
”چرا. چرا تنگ میشه. بله بله.” و اشكهايش جارى میشوند.