1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

ايدز بيمارى است نه جنايت

۱۳۸۵ آذر ۱۰, جمعه

امروز، روز جهانى مبارزه با ايدز است. آيا تا به حال به يك بيمار مبتلا به ايدز فكر كرده‌ايم؟ به نيازهايش، به توقعات و خواستهايش و به آرزوهايش؟ چقدر اين بيمارى را از خود دور مى‌دانيم؟ آيا ما هم جزو كسانى هستيم كه ايدز را يك گناه بزرگ و بيمار ايدزى را مجرم مى‌دانند؟

https://p.dw.com/p/A3ux
عکس: ap

نامش نسرين است. ۳۴ساله و مادر دو پسر ۱۵ و ۱۰ ساله. ۶ سال و شش ماه است كه فهميده ويروس كشنده HIV وارد بدن خودش و پسر كوچكش شده. چهار سال قبل شاهد مرگ تدريجى شوهرش در اثر همين بيمارى بوده، مرگى كه ۲ سال و نيم به درازا كشيد.

شوهر، دكتراى فيزيك كاربردى‌اش را از هندوستان گرفت. قبل از اينكه با نسرين ازدواج كند هم چند سالى را آنجا بوده. نسرين مى‌گويد: « وقتى فهميد ايدز دارد قسم خورد كه به من خيانت نكرده ولى قبلش را من نمى‌دانم.»

نسرين تا ۶سال پيش هيچ چيز از ايدز نمى‌دانست. شوهرش با اينكه مى‌دانست رفتار پرخطر چيست و سالها زندگى تنها، در خارج از ايران احتمال ابتلا به ايدز را بالا مى‌برد اما هيچگاه از كاندوم استفاده نكرد و هيچگاه به فكرش نرسيد كه آزمايش HIV بدهد. تا اينكه به ناگاه بيمار شد، در عرض يك ماه ۱۵ كيلو وزن كم كرد و پزشكان از او تست HIV گرفتند.

آن زمان بود كه نسرين و دو كودكش هم آزمايش دادند. نتيجه روشن بود: مادر و فرزند كوچك آلوده شده‌اند. وقتى ايدز، پدر را از پا درآورد، عارف كلاس اول دبستان بود. آغاز زندگى اجتماعى و آغاز رانده شدن از جامعه. نسرين از عكس العمل مدرسه مى‌گويد:

«رفتار خیلی ناشایستی با من داشتند. گفتند که شما مسئول خون اینهمه بچه هستید و چرا به ما اطلاع ندادید و حالا هم بچه‌تان را ببرید خانه و فقط برای امتحان بیاید تا ما غیرحضوری از او امتحان بگیریم. بعد با کمک خانم دکتر محرز و مرکز بهداشت غرب، کسانى آمدند با مدرسه صحبت کردند و باعث شدند دوباره بچه‌ام به مدرسه برود. منتها وقتی رفتم مدرسه دیدم یک صندلی جدا برایش گذاشته‌اند، جدا از بچه‌ها می‌نشیند. و دیگر نمی‌دانم چه طور شد که تمام اولیا فهمیدند، بچه‌ها فهمیدند و با پسرم بدرفتاری کردند و با او بازی نمی‌کردند. می‌دیدم همیشه تنهاست. از او فرار می‌کردند.»

نسرين از سوء رفتار خانواده شوهرش بعد از مرگ او مى‌گويد. از اينكه مى‌خواستند فرزند سالمش را از او بگيرند به جرم بيمارى و از اينكه به او به چشم يك گناهكار نگاه مى‌كردند. جامعه، نسرين و كودك بيمارش را طرد كرده بود و او خسته و بى‌پناه به دنبال جايى مى‌گشت كه در آنجا تنها نباشد.

باشگاه ياران مثبت

مرداد ۱۳۸۵ بود كه باشگاه ياران مثبت تأسيس شد. انجمن تنظيم خانواده، طرح اين باشگاه را به فدراسيون بين المللى تنظيم خانواده ارائه كرد و پس از قبول طرح، با كمك چند سازمان غيردولتى مثل مؤسسه زندگى مثبت ايرانيان، اين باشگاه تأسيس شد.

مهندس اميررضا مرادى، عضو هيئت مديره اين باشگاه، مى‌گويد: «اکثر مبتلایانی که منزوی و ترک شده‌اند و جایی را ندارند بروند و تعامل اجتماعی ندارند، می‌توانند بیایند در یک محیط اجتماعی با یکسری افراد دیگری صحبت بکنند، ابراز نظر بکنند، احساساتشان را به اشتراک بگذارند، مشکلاتشان را عنوان بکنند با افرادی که مثل خودشان هستند و ببینند که تنها نیستند. و این، به نظر من، بزرگترین خدمتی‌ست که آدم در حال حاضر می‌تواند به این افراد بکند.»

در اين باشگاه با بيمار ايدزى مثل يك مجرم برخورد نمى‌شود. آنجا فرد مبتلا ياد مى‌گيرد كه چطور زندگى كند و مثبت بينديشد. ايجاد حس اميد به زندگى و افزايش توانايى‌ها و مهارتهاى فردى از طريق برگزارى كلاسهاى آموزشى رايگان مثل كامپيوتر و موسيقى از اهداف عمده اين باشگاه است.

باشگاه ياران مثبت كه در ابتداى تأسيس، حدود ۱۰ نفر عضو داشت، اكنون به بيش از ۴۰ نفر از بيماران مبتلا، خدمات ارائه مى‌دهد. مهندس مرادى اظهار اميدوارى مى‌كند كه با تخصيص بودجه ويژه از طرف وزارت بهداشت، در آينده نزديك، اين باشگاه بتواند در شهرستانها هم شعبه داشته باشد. جايى مثل سراوان، شهر محمد.

۳۹ سال دارد. بهيار مركز مشاوره ايدز است. خودش خوب مى‌دانسته كه روزى او هم مبتلا مى‌شود و آن روز دو سال پيش وقتى سرنگ يك بيمار در دستش شكست، اتفاق افتاد. محمد در مورد آگاهى مردم سراوان از ايدز مى‌گويد:

« اينجا منطقه مرزى است. مردم اينجا مرتب براى كار به دوبى و كشورهاى ديگر مى‌روند. به همين دليل ايدز اينجا زياد است اما آگاهى مردم خيلى كم است. الان كه چند سالى است مركز مشاوره اينجا زده‌اند و ما پلاكارد و بروشور درست مي‌كنيم خيلى بهتر شده اما باز هم آگاهى خيلى پايين است.»

نسرين، عارف، محمد، مريم و كسان ديگرى كه ناخواسته و ندانسته، طاعون ايدز به بدنشان وارد شده، ساعاتى از روز را در باشگاه ياران مثبت مى‌گذرانند تا فراموش كنند كه پشت درهاى باشگاه و در كوچه و خيابان چه چيزى در انتظار آنهاست. اينان توقع زيادى از جامعه ندارند. فقط كمى همدلى مى‌خواهند و تفاهم. به قول نسرين:

«از جامعه انتظار دارم که حساب کنند که اگر خودشان بجای ما بودند و بیگناه به یک بیماریی مبتلا می‌شدند، جدا از اینکه اینهمه مشکلات اجتماعی، روحی، روانی، جسمی، که این بیماری برای یک فرد دارد، رفتارهایی که با آدم می‌کنند،‌ آدم را درک نمی‌کنند و فکر می‌کنند که هرکسی که این بیماری را دارد از راه نامشروعی گرفته. در صورتی‌که ما هم بیگناه به این بیماری آلوده شدیم و داریم با آن می‌جنگیم و فقط انتظاری که از جامعه داریم این است که ما را بفهمند، ما را درک کنند. تسلای خاطرمان باشند، نه اينكه با ما طوری رفتار کنند که ... بارها پیش آمده بخاطر رفتارهایی که ازشان دیده‌ام گریه‌ام گرفته.»

فهميدن يك بيمار ايدزى كار مشكلى نيست اگر بدانيم كه ايدز يك بيمارى است نه يك جرم و بينديشيم كه اين بيمارى به همه ما نزديك است.

ميترا شجاعى