اولين کتاب پس از چهل سال نويسندگى / گفتگو با يونس تراکمه
۱۳۸۴ فروردین ۲۳, سهشنبهوى در اينباره مىگويد:
«اين سوال بعد از چاپ اين کتاب براى همه مطرح شد؛ کتابى که اولين داستانش سال ۱۳۴۷ در «جنگ اصفهان» چاپ شد و داستانهايش به تدريج در اين سالها نوشته و منتشر شده و اين که چرا من بعد از اين همه سال دارم داستانهايم را چاپ مىکنم. راستش اين است که در يک دورهاى، در آن سالهاى جوانى و سالهاى همکارى با جنگ اصفهان، اينقدر خود نفس نوشتن و کار کردن براى ما مطرح بود و سالى، گاهى که يک شمارهى جنگ درمىآمد، کارى در جنگ چاپ کردن اينقدر براى ما اهميت داشت که کتاب چاپ کردن براى ما امرى ثانوى بود. بعد هم که زمان گذشت ديگر صورت مسئله بهطريقى حذف شد. و اين که چرا طلسم شکست و چرا اين کتاب چاپ شد، من همهجا گفتهام باعث و بانى اين خير يا اين شر بابک تختى (مدير نشر قصه) بود. عيد گذشته، نوروز ۱۳۸۳ به من زنگ زد و از من خواست داستانهام را به او بدهم. من هم همينطورى گفتم باشه. گفت نه، زمانى بگو. گفتم تا تيرماه آمادهاش مىکنم. فکر کردم حالا سه چهار ماه عقبش بيندازم شايد از سرش بيفتد. اما او پيگيرى کرد و مسئلهاى که اصلا صورتش پاک شده بود دوباره براى خود من مطرح شد. من در آن سه چهار ماه درگير داستانها بودم تا دوباره با کارهايى که سالها پيش چاپ شده بود رابطه برقرار کنم و حاصلش شد اين مجموعهى شش داستانى که بهنام «مکث آخر» چاپ شده.»
آيا خوانندگان بايد دوباره چهار دهه انتظار بکشند تا کتاب ديگرى از يونس تراکمه منتشر شود؟
«نه، اين تجربه براى خود من هم جالب بود. موقع چاپ اين کتاب و حتا آن وقت که آن را آماده ى انتشار مىکردم انگار يک زخم کهنه سرباز کرده و برخورد با کار متفاوت شده بود، ببينيد چيزى که براى من عادت شده بود که داستان بنويسم و براى مخاطبينم که دوستانم بودند بخوانم، انتقادهاى آنها را گوش کنم و دوباره پاکنويس کنم، يعنى يک رابطهى دو سويه با ادبيات داشتن، اين شکلش عوض شده و در آن زخم خون تازهاى جريان پيدا کرده؛ يک رمان ناتمام داشتم که دارم روى آن کار مىکنم، داستانهاى ديگرم را جمع و جور مىکنم، نه مسئله برايم جور ديگرى شده.»
نوشتن حتما به انگيزهاى مانند انتشار نياز دارد يا مىتواند در خلوت نيز ادامه پيدا کند؟
«براى من که هيچ وقت نداشته. عملا ديديد و خودتان هم شاهد بوديد. هر نويسندهاى در نهايت و يا در مرحلهى اول براى مخاطبين خاص خودش مىنويسد. هر کس چند نفر را دور و بر خود دارد که جواب نوشتهاش را از آنها مىخواهد بگيرد. انتشار و شنيدن انعکاس صداى خود در يک سطح وسيعتر مرحلهى بعدى است، که البته اين قشنگ هم هست اما الزاما فقط اين نيست.»
«جنگ اصفهان» محفلى از اهل قلم اين شهر بوده که بسيارى از صاحبنامان اين خطه در آن عضويت داشتهاند. تراکمه که سالها در اين محفل حضور داشته تجربهى آن جمع را تجربهاى يگانه مىداند:
«تجربهى جنگ اصفهان در تاريخ ادبيات معاصر تجربهاى نادر بود. يک جريان آنقدر زندهاى بود که آدم وقتى برمىگردد و پشت سرش را نگاه مىکند مىبيند که تو مدام شب و روزت با ادبيات بوده بدون اين که تصميمى برايش گرفته باشى و همين آدم را ارضاء مىکرد. آن موقع ما فکر مىکرديم فقط بايد در جنگ اصفهان کار چاپ مىکنيم. در فاصلهاى انتشار دو جنگ ممکن بود ده تا کار نوشته بوديم اما آن دهمى که با درآمدن يک شمارهى جنگ مصادف مىشد همان چاپ مىشد. حالا که نگاه مىکنى انگار آن کارهاى منتشر نشده از تاريخ کارهاى تو حذف شده؛ نه مىتوانى دوباره چاپشان بکنى و نه مىتوانى دست تويشان ببرى. ولى آن که چاپ شده هويت ادبى آن سالهاى توست.»
در ايران بسيارى از نويسندگان به موقع موفق به انتشار آثارشان نمىشوند، چه ضرر و زيانى از اين امر متوجه اهل قلم و ادبيات است؟
«من اسمش را ضرر و زيان نمىگذارم. ببينيد، کار به جايى مىرسيد که ما يک رابطهى شخصى با ادبيات پيدا مىکرديم. گفتم، همه در مرحلهى اول چند مخاطب خاص دارند و داشتن مخاطب عام مرحلهى بعدى است. توى همان مخاطبين خاص جواب گرفتن توقفى در کار نبوده. نمىدانم اگر کارها در همان زمان چاپ مىشد در روند جهان چه تغييرى اتفاق مىافتاد که از ضرر و زيان بگوييم. ولى من زندگى خودم را توى همين رابطهى دوسويهاى که با ادبيات داشتم کردم و با چند مخاطبى که در مرحله دور و برم بودهاند، دوستان خيلى خوبى که گوشهاى خوبى براى داستانهاى من بودهاند.»
«مکث آخر» مجموعهاى از شش داستان کوتاه يونس تراکمه بهوسيلهى نشر قصه در ۱۲۸ صفحه منتشر شده است.
بهزاد کشميرىپور، گزارشگر صداى آلمان در تهران