1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

اوسيپ ماندلشتام در «پوستين داغ دشتهاى سيبرى»

۱۳۸۳ دی ۲۴, پنجشنبه

۱۱۴ سال از تولد اوسيپ ماندلشتام مى‌گذرد. شاعرى كه بسيارى او را بزرگترين شاعر قرن بيستم روسيه مى‌دانند.

https://p.dw.com/p/A6Hs
عکس: www.projekt-sibirien.de

شاعران خوب بسيارند. اما كسانى كه اشعار خوب مى‌سرايند، الزاماً شاعران بزرگى نيستند. زندگى شاعر، عشق شاعر، حقانيت شاعر، بيمارى شاعر و مهمتر از همه مرگ شاعر نقش تعيين‌كننده‌اى در ارزيابى جايگاه او دارد. تفاوت زندگى و مرگ او با ديگران، به‌معنى آسمانى بودنش نيست. پاى شاعر بر روى زمين است. اما او بر زمين، از فراز قرون و اعصار با ما حرف مى‌زند. حقانيت شاعر فراتاريخى‌ست. زندگى او شعر بلندى‌ست و مرگش "‌آخرين حلقه، حلقهٌ پايانى موفقيتهاى هنري" او. ماندلشتام شعرهايى عالى ساخت، آنها را زندگى كرد، و در "‌پوستين داغ دشتهاى سيبرى‌" آخرين شعر خود را سرود.

اوسيپ اميله‌ويچ ماندلشتام در ۱۵ ژانويهٌ ۱۸۹۱ –‌سوم ژانويهٌ تقويم قديم‌– در ورشو متولد شد. پدرش يهودى و مادرش ويلنيوسى بود. كودكى را در پاولُفسك –‌۳۰ كيلومترى مسكو‌– و بعد در پترزبورگ گذراند. تا قبل از بيست سالگى، عمدتاً براى تحصيل، در فرانسه، سويس، آلمان و ايتاليا بود. در پاريس در كلاسهاى درس هنرى برگسون حاضر شد و زبان فرانسهٌ قديم را نزد فريتز نويمَن در هايدلبرگ آلمان فرا گرفت. اولين شعرهاى خود را در خانهٌ وياچسلاو ايوانف موسوم به "برج" خواند و در همانجا بود كه با "ياور خشن"، دوست دوران زندگى خود، آنا آخماتووا شاعره بزرگ روس آشنا شد.

شعر ماندلشتام به مضمونهاى فرهنگى، تاريخى و اساطيرى نظر دارد، اما نمادهايى كه به كار مى‌گيرد، همگى بسترى عينى‌ـ‌تاريخى دارند. تصويرهاى شعرى‌اش بكر و واقعى‌اند و نمادهاى شعرى او گاه تجارب تاريخى‌يى هستند كه توسط شاعر از متن زمان شكار شده‌اند. ماندلشتام چون معمارى مجرب به "نمايش سه‌بُعدى جهان خاكي" مى‌پردازد؛ تناسب اين معمارى كه به‌شكلى چند معنايى ارائه مى‌شود، خيره‌كننده است. زيربناى اين معمارى اما چيزى نيست مگر مكاشفه و درك عميقاً فردى شاعر. او در خود به جستجوى دوران مى‌رود. خودش مى‌نويسد‌: "من نمى‌خواهم از خودم حرف بزنم، بلكه مى‌خواهم دوران را، همهمه و ظهور زمان را دنبال كنم. براى ذهن من هر آنچه شخصى‌ست، بيگانه است."

نوامبر ۱۹۳۳ ماندلشتام "هجويه عليه استالين" را مى‌نويسد و "مفسد روح و قصاب دهقانان" را به مسخره مى‌گيرد. دورانى كه به‌گفتهٌ پاسترناك "ديوار گوش دارد و شايد سنگفرش‌ها هم بتوانند بشنوند و سخن بگويند." اوسيپ ماندلشتام دو بار دستگير شد و روانه تبعيد گرديد و در ۲۷ دسامبر ۱۹۳۸ در اردوگاه كار اجبارى در ولادى‌وستوك به‌علت سكتهٌ قلبى درگذشت. با هم شعرى از او را مى‌خوانيم كه آن را در كنار «هجويه عليه استالين» يكى از علل دستگيرى و مغضوب شدن شاعر مى‌دانند:

***

براى شجاعت غران قرنهاى آينده‌،

براى نسل عالى مردم‌، من‌،

پياله‌ام را در ضيافت پدران

و شادى و حرمت خود را ز كف دادم‌.

قرن‌­ ‌گرگ بر شانه‌ام مى‌جهد‌،

اما من از خون گرگ نيستم‌؛

همچون كلاهى در آستين‌، مرا بى‌دغدغه

به پوستين داغ دشتهاى سيبرى فرو كن‌،‌–

تا نبينم استخوانهاى خونين را در چرخ‌،

نامردمى را و لجن ناتوان‌،

تا كه تمامى شب بر من بتابند

روباههاى خاكسترى با زيبايى اوليه‌شان‌.

مرا شبانه بدانجا ببر كه ينيسى جارى‌ست

بدانجا كه كاج به ستاره مى‌رسد‌،

چرا كه من از خون گرگ نيستم

و مرا تنها همنوع من خواهد كشت‌.

بهنام باوندپور