اهرم فشار از درون و بيرون براى اجراى اصلاحات در خاورميانه
۱۳۸۴ فروردین ۲۱, یکشنبهحات در درون را فراهم سازد و هم از حمايتهاى بيرونى سود جويد، بىآنكه اجازه دهد كه حمايتگران بيرونى نقش يك قيم را براى خود قائل شوند. تفسيرى كه مىتواند در نظر اصلاحطلبان ايرانى و طرفداران رفراندوم در ايران با حمايت نيروهاى خارجى سودمند افتد.
«اسامه الغزالى حرب» در تفسير خود مىنويسد:
”بحث نقش نيروهاى خارجى در اجراى اصلاحات در خاورميانه در اين ميان به چنان حدتى رسيده كه گرانيگاه اين بحث را بدست فراموشى سپرده است. پرسش اين نيست كه نيروهاى خارجى تأثيرگذار باشند يا نباشند، بلكه پرسش بر سر مرز و ميزان اين تأثيرگذارى است؛ و مهمتر اينكه، نيروهاى داخلى براى اجرا و پيشبرد اصلاحات چه وظايفى دارند.
از نظر تاريخى ثابت شده كه نيروهاى خارجى همواره در دگرگونىهاى خاورميانه نقشى تعيينكننده داشتهاند. حركتهاى تجددگرايانه، پيدايش جنبشهاى آزاديبخش ملى، دولتهاى ملى و يا پيدايى سياست عدم تعهد تنها چند مورد نمونهوار هستند كه جملگى حاصل درآميزى تأثير عوامل داخلى و خارجى بودهاند. در حاليكه تأثيرات خارجى همواره يك حضور تاريخى ثابتى داشتهاند، ولى تأثيراتى كه از خود برجاى گذاردهاند متفاوت بوده و مجموعهاى از عناصر مثبت و منفى را به خود به همراه آورده است. مثلا هم استعمار و غارت و چپاول از بيرون آمد، و هم انديشهى آزادى سياسى و برابرى اجتماعى. و يا مثلا اينكه، رژيمهاى ”انقلابى” مستقل شده در منطقه، به استراتژى آمريكا در مورد مقابله با سلطهى كمونيسم مديون هستند، زيرا كه گرايشات سوسياليستى دههى شصت ميلادى در كشورهاى خاورميانه، خود حاكى از قدرت نفوذ اردوگاه سوسياليستى آنزمان بود.
در واقع منافع نيروهاى خارجى و تأثيرات آنها بر منطقه روندى فزاينده داشت. در حاليكه قدرتهاى خارجى زمانى تنها بخاطر موقعيت جغرافيايى خاورميانه به اين منطقه نظر دوخته بودند، اكتشافات نفتى، تشكيل دولت اسرائيل و تشديد رقابت ميان دو ابرقدرت دورهى پس از جنگ دوم جهانى باعث شدند كه بر نفوذ ايشان افزوده شود. ايالات متحده آمريكا به منزلهى يگانه ابرقدرت پس از فروپاشى اتحاد شوروى، به خاورميانه بعنوان سرچشمهى بزرگترين خطر براى امنيت ملى خود نگريست و خطر را در تروريسم اسلامگرايان افراطى تشخيص داد. ايالات متحدهى آمريكا در پاسخ به رويداد ۱۱ سپتامبر يك راهبرد تهاجم و دخالت نظامى را در پيش گرفت كه باعث گشت خاورميانه به كانون توجه جهانيان سوق يابد. آغاز اين راهبرد سرنگونى رژيم طالبان و پايهگذارى يك نظام سياسى نوين در افغانستان بود و سپس اين راهبرد با نابودى رژيم صدام حسين در عراق و ايجاد يك عراق نوين ادامه يافت.
مرحلهى جديد اين راهبرد ايجاد اصلاحات و برقرارى دمكراسى در خاورميانهى ”بزرگ” است. اين فشار آمريكايى براى اجراى اصلاحات برخاسته از يك شور و اشتياق رسالتوار نيست، بلكه از اين شناخت نشأت مىگيرد كه نيروهاى افراطى اسلامگرا، هرچند كه به بيرون راندن نيروهاى اشغالگر شوروى از افغانستان يارى رساندند، ولى ايالات متحدهى آمريكا را به آماج خشم خود بدل كردند. گفته مىشود كه خودكامگى حاكم بر اغلب جوامع عرب و اسلامى و نيز پسماندگى اقتصادى و ركود و سكون فرهنگى از جمله عوامل نضج و پيدايى نيروهاى افراطى است. شرط مبارزه با ريشههاى اين معضل، گسترش ارزشهاى دمكراسى و ليبرال در اين جوامع است.
همزمان در خاورميانه نارضايتى نسبت به ناكارآمدى و بىكفايتى رژيمهاى جاى خشك كرده بر سرير قدرت رو به گسترش است. اين امر هم رژيمهاى پسمستعمره و ”انقلابى” را در برمىگيرد و هم رژيمهاى محافظهكارى كه از حمايت آمريكا بهرهمند هستند و از آن سود مىجويند. امواج فزايندهى اين نارضايتى در اين شناخت و آگاهى به اوج خود مىرسد كه ليبراليزه كردن حوزههاى سياست، جامعه و فرهنگ را يگانه راه برونرفت براى آينده مىداند.
بنابراين ما به يك نقطهى عطف تاريخى تاكنون بىنظير رسيدهايم. فشار فزاينده براى اصلاحات از درون جوامع كشورهاى خاورميانه با فشارهاى بينالمللى توأم شده است، بويژه فشار از سوى آمريكا كه با هدف مبارزه با نيروهاى افراطى و عوامل ترور به اصلاحات فرامىخواند. بر اين اساس بايد نقش متفاوت فشار نيروهاى درونى و بيرونى بدقت روشن شود: در وهلهى نخست و پيش از هر چيز اين وظيفهى نيروهاى اجتماعى داخلى است كه اصلاحات را تعريف و اجرا كنند. هيچ فشار خارجى، هراندازه قدرتمند هم كه باشد، قادر نيست به تنهايى راه را بسوى تغييرات دمكراتيك واقعى بگشايد. شكلگيرى نيروهاى فعال داخلى براى يك دگرگونى سياسى اجتنابناپذير است. تاريخ از يكسو به ما نشان مىدهد كه اغلب جنبشهاى اجتماعى كه توانستند اشغالگران بيگانه را بيرون برانند و خودكامگان داخلى را سرنگون كنند، خود به نوعى مورد حمايت خارج بودهاند، ولى از سوى ديگر تاريخ به همان اندازه روشن ما نشان مىدهد كه فشار خارجى قادر نيست فقدان نيروهاى دروناجتماعى را جبران كند.
بايد گفت، ضعف كارزار اصلاحات كنونى ايالات متحدهى آمريكا در اين است كه به نظر مىآيد متكبرانه بر اين اعتقاد باشد كه قادر است نيروهاى داخلى را خود ”توليد” كند. من به تفسيرهاى «توماس فريدمان» در شمارههاى ۲۱ فوريه و ۱۰ مارس روزنامهى «نيويورك تايمز» پيش از اين اشاره كردهام كه او در آنجا ابراز تأسف كرده كه خاورميانه فاقد شخصيتهايى چون «واسلاو هاول» و «لخوا لسا» است تا حركتهاى تودهاى ايجاد كرده و مردم را بسيج كنند. اين خطر وجود دارد كه تجارب ايالات متحدهى آمريكا در آمريكاى لاتين مىتوانسته اين اعتقاد را در ايشان تقويت كرده باشد كه با دخالت و دستكارى و كمكهاى مالى بزرگوارانه، بتوانند رهبرى و نيز جنبشهاى اجتماعى را ”توليد” كنند. چنين فرآيندى مىتواند براى جوامع كشورهاى عربى پيامدهاى فاجعهآميز داشته باشد.
آرى، پشتيبانى اخلاقى از سوى جامعهى بينالملل و ايالات متحدهى آمريكا مىتواند به توانمندى جنبش دمكراسى يارى رساند، ولى در برابر دخالت نظامى و جعل و دستكارى مىتواند تأثيرات ويرانگر از خود برجاى بگذارد.
آندسته از نيروها در جهان عرب كه در جهت اصلاحات مىكوشند، بايد به مناقشهى خود پيرامون فشار خارجى پايان دهند. آنها بهتر است نيرو و توان خود را در جهت ارائهى طرح و برنامه براى اجراى اصلاحات تمركز داده و سامان دهند، اينكه چگونه مىتوان بر موانع اجتماعى جوامع خود غلبه كرد و نيروهاى اصلاحاتستيز داخلى را افشا نمود. ايجاد يك تحول واقعى و قابل لمس بايد به اولويت درجه اول بدل شود. تنها در اين شرايط است كه جوامع عرب خواهند توانست از پشتيبانى خارجى بهره گيرند و همزمان از چنان توانمندى ضرور برخوردار گردند تا مانع از زيادروى نيروهاى خارجى و تأثيرات مخرب ايشان شوند.”
منبع: MEMRI «انستيتوى پژوهشهاى رسانههاى خاورميانه» در برلين / برگردان: داود خدابخش