اسلام و سياست (گفتار نخست): اسلام سياسى در پرتو پژوهشهاى اسلامشناسانه
۱۳۸۳ آبان ۱۷, یکشنبهرد، بنابراين دينسالارى (تئوكراسى) يا حاكميت خداوند، از همان آغاز يك شكل دولت اسلامى آرمانى بوده است. بر اين اساس نسلهاى بعدى همواره اين آرمان را معيار و سنجه خود قرار دادهاند. ولى از آنجا كه آنها هرگز نتوانستند به اين ميزان از داعيه بسنده كنند، باعث گرديد كه امپراطورى اسلامى روزى فروپاشد.
تغيير الگو (پارادايم) در پژوهشهاى اسلامشناسانه
اما طى دهههاى گذشته در پژوهشهاى اسلامشناسانه پيرامون سرشت سياسى اسلام يك تغييرالگو ( پارادايم) رخ داده است. پيش از همه پژوهشگران علوم اجتماعى پرسمان ديگرى را عزيمتگاه خود قرار دادهاند. آنها در تلاش اثبات اين امر نيستند كه جامعه آرمانى اسلامى چگونه جامعهاى است، بلكه آنها در پى يافتن سير مناسبات سياسى در واقعيت هستند. اين دسته از پژوهشگران نگاهشان نه به آرمانها، بلكه به واقعيتهاست؛ و از اين منظر به تحليل موقعيت جوامع اسلامى و شرايط خودويژهى هر يك از آنها مىپردازند، بىآنكه بخواهند در مورد ”اسلامى” بودن يا نبودن رفتار اين جوامع قضاوت كنند. حليم بركت، جامعهشناس لبنانى بر اين اساس معتقد است كه ”اين دين نيست كه كليد درك جامعه است، بلكه اين جامعه است كه كليد درك دين را به ما مىدهد”. بنابراين، اينكه حاكميت اسلامى بايد به دينسالارى بيانجامد، يك داعيهى عرضه شده از سوى انسانهاست، كه نمىتواند آوردن ارمغان سعادت جهانى را ادعا كند.
اين دو عزيمتگاه نظرى متفاوت در قضاوت موقعيت كنونى جهان اسلام نيز به دو برآيند متفاوت مىرسند. هواداران پژوهش كلاسيك، «جهان غرب» و «جهان اسلام» را در يك مسير رودروريى مىبينند، زيرا كه نظامهاى ارزشى ايشان در همخوانى با هم نيست و هر دو جهان مىكوشند مابقى جهان را نسبت به برترى خود متقاعد سازند. آن «جنگ عليه تروريسم»ى را كه ايالات متحده آمريكا پس از سوءقصدهاى ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ اعلام داشت، از سوى نمايندگان پژوهش كلاسيك قسمى از اين مناقشه جهانى قلمداد مىشود.
پرآوازهترين نماينده پژوهشگران كلاسيك در جهان غرب، «ساموئل هانتينگتون»، پژوهشگر آمريكايى علوم سياسى از دانشگاه هاروارد است. كتاب منتشرشده وى تحت عنوان «برخورد تمدنها» در سال ۱۹۹۶ به يكى از پرفروشترين كتابها در سطح جهان بدل شد و پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بار ديگر پشت ويترين كتابفروشىها قرار گرفت. از نظر هانتينگتون آميزش اسلام و دمكراسى امرى است ناممكن، زيرا كه مسلمانان پذيراى جدايى دين از سياست نيستند. وانگهى، مسلمانان نسبت به ديگر اديان به ديده تساهل و روادارى نمىنگرند و بنيادهاى اعتقادات اسلامى از آنان مىخواهد كه دگرانديشان و معتقدان به ديگر اديان را حتى در صورت ضرور به ضرب خشونت تحت انقياد حكومت اسلامى درآورند.
بدين گونه پژوهشگرانى همانند هانتينگتون با گروهى ديگر همنظر مىشود كه معتقدند، اسلامگرايان دشمن غرب هستند، يعنى اسلامگرايانى كه يك درك منزهطلبانه و بشدت سياسى از اسلام دارند. به زعم ايشان بايد به دقت تعريف كرد، چه چيز اسلامىست و چه چيز اسلامى نيست و اينكه اسلام دينى است داراى يك نظام جامعالاطراف كه اعتبارش وراى زمان و مكان سير مىكند. اسلامگرايانى از اين تبار، اين جزم را اصل خود قرار مىدهند كه در اسلام دين و سياست درآميختهاند. اين دسته از اسلامگرايان موفق شدهاند در جهان غرب بهمثابه نمايندگان اسلام شناخته شوند. و اين در حالى است كه آنها تنها يك ايدئولوژى سياسى معينى را نمايندگى مىكنند، كه قدمت اين ايدئولوژى كمتر از يكصد سال است.
در بخشهاى ديگر به برخى جوانب رويارويى دو جهان غرب و اسلام خواهيم پرداخت.
گردآورى: داود خدابخش