از جنگ الجزایره تا کیهان ورزشی! • گفت و گو با دکتر الهی (۲)
۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبهدر ادامهی گفت و گو با او، سری هم به این دانشکده و خاطرات دکتر الهی، از آن زمان زدیم.
شما در دانشکدهی علوم ارتباطات اجتماعی تدریس میکردید و رییس بخش روزنامهنگاری بودید. با این دانشجویانی که به قول خودتان، بعدها همسفران شما شدند، چگونه کنار آمدید؟ در میان آنان، زنان و مردانی بودند که احتمالاً همسن و سال خود شما بودند و هرکدام هم ادعاهایی داشتند.
با همان سیاست همسفری. فکر میکردم اینها آمدهاند که باهم راهی را برویم. بنابراین نباید به آنها زور گفت و نباید هم چشم به روی تعللهایشان بست. خود سرکار در این مورد شاهد بودهاید. خودتان آنچه را یادتان هست، نقل کنید.
من یادم میآید که شما گاهی بچهها را تا ساعت ۱۰ شب نگاه میداشتید تا مانند روزنامهنگارهای حرفهای با کیهان کار کنند، خبر و مقالهنویسی یاد بگیرند. در یکی از این شبها دانشجویان فرار را بر قرار ترجیح دادند. چه حالی به شما دست داد؟
هیچی… حق مسلمشان بود که نیایند. حتی اگر بچهها یادشان باشد، من این مسئله را در نمرههای درسیشان تأثیر ندادم. یک لحظه، یک آدمی تصمیم میگیرد که نیاید. چند نفر هم آمدند. خیلی خُب آمده باشند.
شما خودتان احساس سرخوردگی نمیکردید؟
نه…نه. من همیشه از شرارت دانشجویان خوشام میآمد.
تفاوت میان اداره و روزنامه
با اینکه روزنامهی اطلاعات سابقهی طولانیتری از کیهان داشت، تیراژ کیهان از اطلاعات بالاتر رفت. ما ایرانیها که معمولاً بردهی عادتهایمان هستیم، چطور شد که به کیهان رو آوردیم؟ چه مقالاتی در کیهان بود که در اطلاعات نبود؟
همان لطف تفکر روشن دکتر مصباحزاده باعث شد که کیهان از حالت روزنامهای نیمهرسمی، به حالت یک روزنامهی واقعی دربیاید. در این راه، فراموش نکنید که مرحوم فرامرزی با سرمقالههایاش کیهان را به جای بالایی برده بود. مردم منتظر سرمقالهای که فرامرزی مینوشت بودند، همانطور که منتظر پاورقی مستعان میشدند.
بعد از مدتی، دکتر مصباحزاده تشخیص داد که کیهان نمیتواند در چهارچوب مملکت محدود بماند. برای شما شاید قابل توجه باشد که دکتر مصباحزاده و کیهان اولین روزنامهای بودند که همراه مرحوم دکتر مصدق، نماینده به دادگاه لاهه فرستادند و این نماینده، مرحوم عظیمی، سردبیر کیهان بود.
بعد از آن، وقتی ما کیهان ورزشی را منتشر کردیم، به دکتر ثابت کردیم که باید در صحنههای ورزش جهان حضور داشته باشیم. باز کیهان ورزشی اولین روزنامهای بود که به المپیک ۱۹۵۶ ملبورن، خبرنگار فرستاد. خبرنگار کیهان ورزشی در آن موقع، مرحوم محمود منصفی بود. بعد از آن در سال ۱۹۵۸، من به بازیهای آسیایی توکیو رفتم. در ۱۹۶۰ آقای گیلانپور به رم رفت و در ۱۹۶۴، باز من به توکیو رفتم. این حضور مداوم ما در کیهان ورزشی و در صحنههای ورزشی، برای کیهان ورزشی اعتبار آورد.
به موازات این، دکتر تشخیص داد که ما باید در صحنهی بینالمللی هم در حوادث بزرگ، حضور داشته باشیم. در آن سالها، من در پاریس، به دستور مرحوم مصباحزاده روزنامهنگاری میخواندم. یکباره به من دستور داد که جنگ الجزایر را هم باید رپرتاژ کنی. خود این برای من، بزرگترین تجربهی زندگی از نظر خبرنگاری سیاسی بود. چون رفتن به الجزیره و برگشتن به فرانسه، مکافات بزرگی بود و اگر میفهمیدند اذیت میکردند. بعد هم رفتن من به الجزیره و گزارش فرستادن از آنجا و آن ارتش سری، خود سرآغاز نوع دیگری از حرکت کیهان به سمت مسائل جهانی بود.
پیش از آن، البته باز یکبار دیگر دکتر مرا به جنگهای اولیهی لبنان فرستاد که البته آن زیاد برای من آموزنده نبود، فقط درسی بود که چهکار کنیم تا در صحنهی بینالمللی باشیم. بعد از آن دیگر خبرنگاران کیهان در حوادث بینالمللی حضور داشتند و این به تدریج، قدر کیهان را افزوده میکرد. خاصه اینکه خبرنگاران کیهان از یک آزادی و آزادگی بیشتری برخوردار بودند و در نتیجه، خبرهایشان بولتنی نمیشد.
آقای دکتر، فضای خود کیهان که شما در آن کار میکردید، چگونه بود؟ چون خیلی از روزنامهنگارها تفاوتهایی بین این فضا و فضایی که در اطلاعات برای روزنامهنگارها وجود داشت، قائل هستند. این فضا چطور بود؟
فضای دوستانهای حاکم بود. یعنی ما همه دوستانه باهم کار میکردیم، ولی قبول کرده بودیم، آنکه سردبیر است، حرفی که میزند را باید گوش داد و خبرنگار با سردبیر روابطی دوستانه و در عین حال، اطاعتکننده داشت. من زیاد در اطلاعات نبودم و زیاد هم فضای کاری آنجا را نمیشناسم و اگر حرفی بزنم، شاید درست نباشد. در اطلاعات یک ذره، صورت اداریتری حاکم بود. یعنی فرق بین اداره و روزنامه را کاملاً بین این دو میشد تشخیص داد.
برایتان خاطرهای نقل میکنم که خیلی جالب است. یک روز صبح، حدود ساعت ۱۱، من و مرحوم فرامرزی باهم در راهرو کیهان داشتیم میرفتیم. در این موقع، یکی از بچههای جوانتر از من وارد کیهان شد و تا من و فرامرزی را دید، حالاش بد شد. یعنی ترسید که چرا دیر آمده است. برگشت سلام کرد و گفت: «استاد ببخشید، من دیر به اداره رسیدم». فرامرزی مچ دستاش را گرفت، گفت: «پسر! اینجا روزنامه است، اداره نیست. شما باید کارت را انجام بدهی». این بزرگترین درسی بود که آن روز من از فرامرزی گرفتم. در حقیقت، روحیهی کیهانی این بود که روزنامهنگار باید بیاید کارش را انجام بدهد؛ به هرقیمت و به هروقت و به هر صورت.
رونامهنگاران معترض در کیهان
تا جایی که من یادم میآید، بیشتر روزنامهنگاران معترض که بعدها به دام رژیم شاهنشاهی هم افتادند، در کیهان بودند. دکتر مصباحزاده چگونه میتوانست بازهم به انتشار روزنامه ادامه بدهد، با وجود اینکه رژیم معترضین را برنمیتابید؟
دکتر مصباحزاده با آدمها کنار میآمد. قابلیت آدمها را تشخیص میداد و معترضین را به عنوان معترض نمیپذیرفت. میخواست ببیند از او چقدر میشود استفاده کرد، چقدر جوهر کار دارد. در نتیجه، خود او سپر مدافع آنها میشد. هروقت به او فشار میآوردند که یکی از این معترضین ناباب است و باید اخراج شود و به کیهان نیاید، دکتر بلافاصله برایاش کاری پیدا میکرد و به یکی از ماها که در جای دیگری بودیم، میگفت: این فرد را میفرستم پیش تو کار کند، حقوقاش را هم خودم میدهم. اینها یکی دو نفر هم نبودند و نمیخواهم الان اسم ببرم. بسیار بودند کسانی که خود من به همان دانشکدهی شما میآوردم و کار میکردند و حقوقاش را دکتر میداد یا دستور میداد از محلی حقوق آنها را بدهند.
به این جهت، معترضین دکتر را دوست داشتند و دستگاه هم در این مورد چشماش را روی هم میگذاشت. البته بسیار اتفاق میافتاد که دکتر مورد ملامت سخت قرار میگرفت.
باز یکی از خاطرههایی که هیچوقت نمیتوانم فراموش کنم، این است که من در رکاب دکتر و دوستان دانشکدهی علوم ارتباطات، آقایان دکتر منصفی و دکتر معتمد در یکی از این کنفرانسهای آموزشی در رامسر شرکت کرده بودیم. آن سال، وضع میز طوری بود که به ترتیب ارشدیت دانشکدهها مینشاندند. میز ما درست روبروی شاه بود که بالای میز مینشست. او بالای میز و ما پایین میز، آن ته بودیم. شاه آمد، به شدت عصبانی و آنروز هرچه دلاش خواست به دانشگاهها گفت که اینها همه معترض درست میکنند، آدم حسابی تربیت نمیکنند و… آخر سر هم برگشت گفت: «همین آقای مصباحزاده که روبروی من نشسته، نمیداند که در دستگاهش علیه ما توطئه میشود و توطئههای خطرناک میشود». باور کنید همهی ما رنگمان پرید. یعنی ما نمیدانستیم داستان چیست. شاه رفت، جلسه بههم خورد و دکتر هم بهکلی دستپاچه شده بود. آقای دکتر نهاوندی آمد گفت که شاه عصبانی بودهاند، ناراحت نشوید، درست میشود.
بعداً ما فهمیدم که منظور شاه گرفتاری خسرو گلسرخی در کیهان بوده است که بعد خبرش درآمد. یعنی ما چنین گرفتاریهایی هم از روبرو با دستگاه داشتیم و دکتر با بزرگواری در حالی که خودش سناتور انتصابی شاه بود، اینها را تحمل میکرد و به مخالفین امکان میداد که کار کنند.
شما مصاحبههای زیادی با آدمهای سرشناس، چه فرهنگی و چه سیاسی داشتهاید. از میان آنها کدامیک همچنان بهیادتان مانده و برایتان به عنوان یک کار مهم روزنامهنگاری مطرح است؟
از نظر فرهنگی، مصاحبهای است که با مرحوم دکتر خانلری در بارهی ادبیات معاصر داشتم و بخشی از آن را به صورت کتاب "نقد بیغش" منتشر کردم. از نظر سیاسی، مصاحبهای است که با مرحوم سید ضیاءالدین طباطبایی کردم که نه یک مصاحبه بلکه چند مصاحبه بود و با او زندگی کردم و نظراتش را در بارهی چگونگی کودتا و چگونگی زندگی سیاسیاش گرفتم که آن را هم در دست دارم، بلکه به صورت کتابی تا آخر امسال منتشر شود.
بحث داغ شعر نو و کهنه
بحث شعر نو و کهنه در آن زمان در روزنامهی کیهان از بحثهای داغ روز شده بود و خود شما هم سهم بزرگی در آن داشتید. آیا هنوز هم روی آنچه میگفتید صحه میگذارید؟ یا مقداری از مطالب فقط برای داغ شدن بحث بود؟
نه؛ صددرصد صحه میگذارم. این اولین بار و آخرین باری بود که فرامرزی و من روبروی هم قرار گرفتیم. فرامرزی در دفاع از یک سخنرانی که مرحوم دکتر مهدی حمیدی شیرازی کرده بود، مقالهای نوشته بود تحت عنوان "در جلسهی دیشب" و در آن مقاله، بهشدت به شعر نو حمله کرده بود. من بلافاصله در جواب او مقالهای نوشتم که «استاد! کاش بهجای جلسهی دیشب، به جلسهی فردا میآمدید» و سخت به نقطه نظرهای فرامرزی حمله کردم. از عجایب اینکه فرامرزی کسی بود که محال بود به دیگری جواب بدهد. ولی به من جواب داد، با این مقدمه که: "اگر دکتر الهی نبودی، اگر دوستام نبودی، اگر استاد مؤسسهی کیهان نبودی، جوابات را نمیدادم".
این بحث با دو مقاله از طرف او و دو مقاله از طرف من، بین ما تمام شد، ولی دنبالهی بحث به همهجا کشیده شد که شعر نو خوب است یا بد، شعر کهنه چیست و از این صحبتهایی که بسیار شنیدهاید. وقتی فرامرزی فوت شد، من آخرین مقاله را در تجلیل از فرامرزی نوشتم و اینکه آن بحث و گفتوگویی که با هم داشتیم، بحث و گفتوگوی دوتا آدم روبروی هم بوده و نه بحث و گفتوگوی دوتا دشمن.
پیرمردان امروز، خوانندگان کیهان ورزشی دیروز
ایدهی کیهان ورزشی مال شما بود یا مال کس دیگری؟
ایدهی کیهان ورزشی به این شکل پیش رفت: من مسئول صفحات داخلی کیهان بودم. در داخل صفحهی داخلی هم جای وسیعی را به ورزش اختصاص میدادم. این در سالهای بعد از مرداد ۳۲ است و همین کار باعث شد که من با انسانی بسیار عزیز و دوستداشتنی آشنا شوم که در تربیت بدنی مسئول مجلهی تربیتبدنی بود. نام او کاظم گیلانپور بود که از کوهنوردهای برجسته و مسلط به زبان فرانسوی بود. این مسئله همزمان بود با زمانی که قلهی اورست توسط تنزینگ و هیلاری فتح شد. من از او خواهش کردم که داستان فتح اورست را ترجمه کند و آن را در همان صفحات چاپ کردیم. همزمان با این، مرحوم محمود منصفی خبرنگار ورزشی ما بود و خیلی دلش میخواست در ورزش کارهای بشود، منتها در روزنامه به او محل نمیگذاشتند. ناگزیر او خبرهایاش را میآورد و من در این صفحات چاپ میکردم. ما سه نفر، باهم به این فکر افتادیم که اگر یک هفتگی داشته باشیم، چه خواهد شد.
دکتر مصباحزاده به دنبال آن بود که مجلهی هفتگی منتشر کند، مانند اطلاعات هفتگی. با من هم خیلی کار کرد، ولی موفق نشدیم. بالاخره به او قبولاندیم که اولین نشریهی کیهان را با اسم "کیهان ورزشی" بیرون بیاوریم و کیهان ورزشی با این ترتیب متولد شد.
اتفاقاً امسال پنجاه و ششمین سال تولد کیهان ورزشی است. یعنی ۱۸ آذر ۱۳۳۴ ما این نشریه را منتشر کردیم. هرکدام با یک انگیزه و ایدهای؛ گیلانپور برای اینکه ورزش را پیش ببرد، منصفی برای اینکه جایی برای خودش داشته باشد و من که ۲۸ مرداد را پشت سرم گذاشته بودم و نسل خودم را میدیدم که چگونه به سنگ خورده و ریخته و نسل بعد دارد به طرف میخانهها و تریاکخانهها میرود، با امید اینکه مبارزهی انسان جوان را ادامه بدهیم، دنبال کیهان ورزشی بودم.
کیهان ورزشی، در حقیقت، مخلوط این سه نوع تفکر بود که بهدنیا آمد و تا روزی که ما بودیم، این تفکر را که ورزش وسیلهی رهایی و آزادی انسان است، هرگز از دست ندادیم.
با این کیهان ورزشی، شما چقدر از جوانان ایرانی را توانستید به خودتان جلب کنید؟
خیلی زیاد. یعنی تیراژ کیهان ورزشی گاه چنان بود که اسباب حسادت کیهان میشد. یادم هست که یک روز صبح، دکتر مرا به اتاقش صدا کرد -آن موقع من سردبیر بودم- و گفت: این چه روزنامهای است که شما درمیآورید؟ پرسیدم: چه شده دوباره؟ چون آن موقع ما همیشه با دستگاه گرفتاری داشتیم. دکتر گفت: به من گزارش دادهاند که روزنامهی روزانهی کیهان، ۲۰۰ نسخه در آبادان بهفروش میرسد، کیهان ورزشی ۴۰۰۰ نسخه. گفتم: این که از معجزات خود شماست، من هم جزوش بودهام.
خیلی برایام جالب است، الان در بسیاری از مجالس که حاضر میشوم، پیرمردهایی که چند سالی از من کوچکتر هستند، به من میگویند: ما هرچه داریم از کیهان ورزشی داریم! و این مرا خوشحال میکند.
یادم میآید، آن وقتها در دانشکده به بچهها میگفتید، هروقت در خواب هم رؤیای روزنامهنگاری داشتید، بدانید که روزنامهنگار شدهاید. شما هنوز هم خواب مصاحبه و کارهای روزنامهای میبینید؟
بله؛ ولی دیگر مصاحبهشوندهای را دم دست ندارم که بتوانم با او مصاحبه کنم. این بیماریای است که تا روز آخر ولت نمیکند. شیمیتراپی هم روی آن اثری ندارد.
الهه خوشنام
تحریریه: مصطفی ملکان