اروكراسی يا مسئلهی زبان در اتحاديه اروپا
۱۳۸۴ اسفند ۱, دوشنبههمه روزه در بروكسل و خارج از آن، از ۵۰ تا ۶۰ نشست اداری و سياسی گوناگون ميان مقامهای اعضای بلندپايهی اتحاديه اروپا برگزار میشود. مذاكرات اين نشستها، توسط ۸۰۰ مترجم، به ۲۱ زبان ترجمه میشوند. ولی اگر تركيبات زبانی را در نظر بگيريم، اين رقم به ۵۰۰ زبان میرسد. منظور مثلاً ترجمه از يونانی به انگليسى، انگليسی به فنلاندى، فنلاندی به يونانی و غيره است. به جز ترجمه شفاهی روزانه، در ادارات اتحاديه اروپا ۱۳۰۰ مترجم كار میكنند كه سالانه حدود يك و نيم ميليون صفحه متن را كتبی ترجمه میكنند و اين مقدار طبق برآورد آگاهان، تا پايان سال جاری ميلادى، يك ميليون صفحه ديگر افزايش میيابد. فشار كار، به جايی رسيده است كه دست اندركاران اداری اتحاديه اروپا تصميم دارند بيشتر زبانهای رسمی اتحاديه را به اصطلاح يكسويه كنند. به عبارت بهتر، هر نماينده میتواند به زبان رسمی كشورش تكلم كند و مطمئن باشد كه گفتهها و نوشتههای او به زبانهای ديگر ترجمه خواهد شد، ولی متنهايی كه به انگليسى، فرانسه و آلمانی هستند، به زبانهای ديگر مثلا زبان مالتى، ترجمه نمیشوند و نمايندگان مالت و قبرس و فنلاند و غيره بايد متنهای يادشده را به يكی از آن سه زبان بخوانند و بفهمند.
در آماری كه در اين خصوص گرفته شده، ۱۸ درصد از نمايندگان كشورهاى تازه به عضويت درآمده، زبان دوم خود را انگليسى، ۱۷ درصد فرانسه و ۱۶ درصد آلمانی اعلام كردهاند. با اين وصف، میتوان انتظار داشت كه انگليسی با وجود مخالفت فرانسویها، زبان رسمی نخست اتحاديه باقی بماند. زبان، در ادارههای اتحاديه اروپا، تنها بازتابی از مشكل زبان در گستره جامعه چند صد ميليونی اروپا است. در اروپا نيز، مانند جاهای ديگر، حكومتهای غالب، از ديرباز كوشيدهاند زبان ملی خود را به زبان رسمی پهنه اروپا و حتی بيرون از آن، تبديل كنند. چه كسی است كه از زبانهای اداری يا به قول بهتر زبانهای استعماری فرانسه و انگليسی در افريقا و آسيا بی خبر باشد. بديهی است كه حكومتهای اين كشورها، در خود اروپا نيز كوشيدهاند زبانشان را به عنوان زبان رسمی بين المللى، جا بيندازند. در حالی كه تا ميانههای سده نوزدهم ميلادى، زبان رسمی روشنفكران اروپا فرانسوی بود، در ميانه قرن بيستم، انگليسی زبان اول فرامليتی اروپا به شمار میآمد. با ايجاد رسمی اتحاديه اروپا، سه زبان انگليسى، فرانسه و آلمانى، به عنوان زبانهای اول اين مجمع، تعيين گرديدند. اما اين مشكل، همچنان در پهنه جامعه اروپا به قدرت خود باقی است.
پروفسور گريم، از قاضيان پيشين ديوان عالی كشور آلمان و نظريه پردازان در زمينه حقوق دمكراتيك، معتقد است كه تا در گستره اروپا يك زبان واحد به عنوان زبان رسمی پذيرفته نشود، ايجاد اروپای واحد ناممكن خواهد بود. گريم پارلمان اروپا را نمونه میآورد كه در آن بحث و گفتگو هيچگاه به صورت مستقيم انجام نمیشود. نماينده قبرسی سخنان خود را به زبان يونانی میگويد و نماينده مالتی به زبان خود پاسخ میدهد و هردوی آنها بايد سخن ديگری را به سه زبان اول كه در بالا اشاره كرديم بشنوند. مخالفان پروفسور گريم كه اغلب سويسی هستند، كشور خود را نمونه دمكراسی میدانند و يادآوری میكنند كه وجود زبانهای گوناگون در يك كشور يا يك جامعه چند مليتى، لزوماً به معنای نارسايی در كار دمكراسی نيست. هرچند بحثهای داغ سياسی در سويس هم معمولاً در حيطه زبانی مطرح و به اصطلاح پخته میشود، ولی پارلمان سويس همچنان پابرجا و استوار مانده است.
بازگرديم به مشكل زبان در تشكيلات ادارى اتحاديه اروپا: هرچند دو سوم اعضای ادارههای گوناگون اتحاديه، طبق سرشماریها انگليسی میدانند و اين زبان، زبان دوم ۱۹ تن از ۲۰ كميسر كنونی اتحاديه است، در ديوان عالی قضائى اروپا، هنوز رسماً به فرانسه سخن میگويند و مینويسند. جدال، ميان دست اندركاران اداری و سياسی اتحاديه، برای تعيين زبان اول و زبانهای غالب، هنوز شديداً برپا است. در حالی كه ۴۷ درصد از شهروندان اروپا انگليسی را به علل گوناگون خوب میدانند، ۳۲ درصد آلمانی زبان و ۲۶ درصد فرانسوی زبانند. اما در آلمان، اين آمار را طور ديگری هم میگيرند و میخوانند: در حالی كه زبان مادری صد ميليون اروپايی آلمانی است و اين تعداد ۲۴ درصد شهروندان اتحاديه اروپا را تشكيل میدهند، زبان مادری تنها ۱۶ درصد از اهالی اين مجمع انگليسی و فرانسوی است. با ورود اعضای جديد، زبان آلمانی اهميت بيشتری هم پيدا كرده است چون زبان دوم چند عضو جديد مانند لهستان و اسلواكی و جمهوری چك در مدارس، آلمانی است. در اين ميان، پيشنهاد نمايندگان انجمنهای اسپرانتو اگرچه از واقعيت دور مینمايد، ولی جالب و قابل تعمق است: آنها میپرسند: چرا نبايد زبان اسپرانتو را زبان اداری اتحاديه قرار داد؟ اسپرانتو زبانی است كه توسط يك چشم پزشك يهودی تبار لهستانی در سال ۱۸۸۷ اختراع شد و به آسان آموزی مشهور است.
اينها كه گفتيم، مشكل چندزبانی و رابطه آن با وحدت اروپا را كاملاً روشن میسازد. نتيجهای كه به دست میآيد، اين است كه چه دست اندركاران سياسی و اداری اتحاديه اروپا بخواهند و چه نه، ميان خواستها و پروژههای فرهنگی اروپا و روند اداری اين مجمع بزرگ، شكافى وجود دارد كه با ورود اعضای جديد به اتحاديه عميق تر هم شده است. از يكسو دفاع از حقوق خلقها و مليتهای گوناگون، پشتيبانی از زبانهای آنان را نيز میطلبد، از سوی ديگر، نمیتوان از مسئولان اداری اتحاديه انتظار داشت كه به ۵۰۰ تركيب زبانى، مطلب ترجمه كنند. از يك سو يك فرهنگ بالنده با رشد زبانهای گوناگون همراه است، از سوی ديگر هيچ مجمع بزرگ دمكراتيكی بدون داشتن زبانی واحد نمیتواند به قدرت بزرگی مبدل گردد.
نمونه امريكا را پيش رو داريم: در ايالات متحده امريكا، يك شهروند میتواند به نقطهای به فاصله ۴۰۰۰ كيلومتر مسافرت كند، بیآنكه با مشكل زبان روبرو باشد. اين مطلب، تنها يك مثال روزمره ساده نيست. اگر مسئله را عميقتر بررسی كنيم، میبينيم كه وحدت زبان، از بسياری از مشكلات اداری و سياسی و اطلاعاتی در امريكا كاسته است. اگرچه تا برقراری ايالات متحده اروپا راه درازی در پيش است، ولی اگر به راستی چنين كاری مد نظر اكثريت اروپاييان باشد، مسئلهی زبان در كنار عنصرهای اقتصادی و سياسی از مهمترين عوامل اين وحدت خواهد بود.