آلکساندر میچرلیش و دو مشکل تربیت استبدادی و بیتربیتی
۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبهآلسکاندر میچرلیش در ۲۰ سپتامبر ۱۹۰۸ در مونیخ به دنیا آمد و در ۲۶ ژوییه ۱۹۸۲ در فرانکفورت درگذشت. او نخست به تحصیل تاریخ پرداخت، اما آن را ادامه نداد؛ مشکلی با استادش پیدا کرد که بار سیاسی و عقیدتی داشت. در سال ۱۹۳۳، سال نخست قدرتگیری هیتلریها دستگیر شد، اما نجات پیدا کرد و پس از مدتی اقامت در برلین و پرداختن به شغل کتابفروشی، آلمان نازی را ترک کرد و به سوئیس رفت. در آنجا به تحصیل پزشکی پرداخت.
پس از پایان دوران نازیها به آلمان برگشت. به عنوان روانشناس به کار دانشگاهی مشغول شد. در سال ۱۹۴۷ مجلهی "روان" (Psyche) را تأسیس کرد و در سال ۱۹۴۹ بخش بیماریهای جسمی-روانی در دانشکدهی پزشکی دانشگاه هایدلبرگ را بنیاد نهاد. از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۷ سرپرست انستیتو زیگموند فروید در فرانکفورت بود که خود وی آن را تأسیس کرده بود. او همچنین در دانشگاه فرانکفورت تدریس میکرد.
آلکساندر میچرلیش سه بار ازدواج کرد، همسر سومش مارگارته میچرلیش بود که چند کار مشترک با هم دارند، از جمله "ناتوانی از سوگواری"، "ایده ی صــلح و خشـــونت انسانی" و "دوست داشتن به یک شیوهی آلمانی".
"پزشکی بدون انسانیت"، "ناپذیرایی شهرهای ما" و"به سوی جامعهی بیپدر" از دیگر کارهای مشهور آلکساندر میچرلیش هستند. "مبارزه برای یادآوری" کار مهم دیگری از اوست. زندگینامهای هم در سال ۱۹۸۰ منتشر کرده که "زندگیای برای روانکاوی" نام دارد. مجموعهی نوشتههای او در ده جلد توسط انتشارات "زورکمپ" منتشر شده است.
تربیت استبدادی و بیتربیتی
آلکساندر میچرلیش روانکاوی را در خدمت نقد اجتماعی قرار داد. از این نظر کارهای او با کارهای اریش فروم و برخی آثار ویلهلم رایش همسنخی دارند.
یک محور ثابت نقد اجتماعی میچرلیش، انتقاد از تربیت استبدادی است، تربیتی که افراد را در خانه و مدرسه و خیابان آماده میکند تا در خدمت رژیم استبدادی قرار گیرند.
او در دههی ۱۹۶۰ موضوع "بیپدری" را مکمل موضوع "پدر مستبد" کرد. در سال ۱۹۶۳ کتاب "به سوی جامعهی بیپدر" را منتشر کرد که بسی بحثانگیز شد. در پشت جلد آخرین چاپ این کتاب (۲۰۰۲) در معرفی آن چنین آمده است:
«این کتاب باعث شهرت جهانی آلکساندر میچرلیش به عنوان منتقد اجتماعی و تحلیلگر دوران شد. میچرلیش در آن تصویری از دید روانشناسی اجتماعی از عصر ما ارائه میکند که همچنان اعتبار خود را حفظ کرده است. او نشان میدهد که جامعهای که با الگوهای نمادین و آرمانهای خود وداع میکند، به کجا میرود. به این اعتبار این کتاب یک طرح اجتماعی ژفنگر در زمینهی تربیتی است.»
در ادامهی این معرفی آمده است:
«"مرتبهبندی بر اساس نقش پدر" از میان میرود، الگوهای تأثیرگذار رنگ میبازند. ستیزهای ناشی از این موضوع، شیوههای رفتاری تازهای هستند که روانپریشانهاند و خود را به صورت بیتفاوتی نسبت به همنوع، خشونت، خرابکاری و هراس نشان میدهند. میچرلیش به عنوان یکی از پرپیامدترین ستیزهای روزگار ما این رخداد متناقض را میداند: از یک طرف فرد مدام "خودمختاری سوبژکتیو" بیشتری میخواهد و به دست میآورد، از طرف دیگر بایستی هر چه بیشتر زیر سیطرهی بوروکراسی و دیگر نیروهای فشار همگونساز قرار گیرد.»
فمینسیتها از منتقدان جدی این کتاباند. به میچرلیش انتقاد میکنند که از ایدهآل پدری که در رابطهی مستقیم با پسرانش است و آنان را "خوب" تربیت میکند، دست نکشیده است.
روی این نکته اما در دورهی اخیر توافق بیشتری حاصل شده است: این چنین نیست که چون از نقش مادر و پدر کاسته شود، فرزندان آزادمنشتر شوند. بدیل پسندیدهی مربی مستبد، حذف هر نوع مربی نیست. رها شدن از سنت، خودبهخود هیچ جامعهای را مدرن نمیکند، مدرن به معنای آزاد و دموکراتیک. نداشتن تربیت هم میتواند همچون تربیت استبدادی به دیکتاتوری و خشونتطلبی راه برد.
بازخوانی میچرلیش
آثار میچرلیشها جزو پرخوانندهترین کتابها در میان دانشجویان آلمانی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بودند. آلکساندر میچرلیش از رهبران فکری جنبش اعتراضی ۶۸ به شمار میرود.
اکنون در بازخوانی آثار میچرلیش این نکته جلب نظر میکند: جنبش ضد اتوریتهی ۶۸ میچرلیش را بد فهمیده است؛ درنیافته است که آلکساندر میچرلیش ضد هر نوع اتوریتهای نیست. او همانگونه نگران اتوریتهی سرکوبگر و مستبدانه است که نگران جامعهای است که مرجعهای خود را از دست میدهد و افراد در آن در سمتگیری دچار مشکل میشوند. میچرلیش هشدار میدهد که سرگردانی را آزادگی نپنداریم.
ر