آسيبهاى روحى آوارگان و پناهندگان
۱۳۸۳ تیر ۷, یکشنبهاى سازمانهاى حقوق بشر است.
سالها بود كه در بسيارى كشورها روزى به نام آوارگان وجود داشت. در چند كشور افريقايى روز آوارگان را در بيستم ژوئن برگزار مىكردند. براى اعلام همبستگى با افريقا كه پذيراى بيشترين تعداد آوارگان بوده و به طور سنتى و با بزرگوارى روزى را به نام آنان خوانده بود، مجمع عمومى سازمان ملل متحد در سال ۲۰۰۰ روز بيستم ژوئن را روز آوارگان ناميد. هدف از برگزارى مراسم گوناگون در اين روز، از كنسرت موسيقى راك و كلاسيك گرفته تا كنفرانس و جلسه سخنرانى، از خاطر نبردن آوارگان و پناهندگان، پشتيبانى از آنان و ارج نهادن بر شهامتشان است.
در روز جهانى آوارگان جايزهاى به نام نانسن نيز به شخصيت يا گروهى اهدا مىشود كه خدمت برجستهاى به آوارگان و پناهندگان كرده باشد. نام جايزه نانسن برگرفته از نام دانشمند نروژى فريديف نانسن Fridtjof Nansen است كه در سال ۱۹۲۱ به عنوان نخستين كميسر عالى پناهندگان سازمان ملل متحد منصوب گشت. امسال اين جايزه به سازمان حقوق بشر مموريال Memorial كه مركز آن در شهر مسكو است، تعلق گرفت. اين سازمان از زمان تاسيس خود در سال ۱۹۸۸ به هزاران آواره در داخل فدراسيون روسيه كمك كرده است.
آوارگان و پناهندگان بخشى از جمعيت جهاناند كه به خاطر جنگ يا تعقيب سياسى يا ناهمخوانى با هنجارهاى جامعه اى كه از آن برخاسته اند، مجبور به گريختن از وطن خود شدهاند تا در جايى ديگر مامنى بيابند. در بسيارى مواقع پناهجو بى هيچ پول و وسايلى است، تنهاست با لباسى كه بر تن دارد، كنده شده از خانواده، دوستان، جامعه، فرهنگ و زبان خود. هر آواره و پناهندهاى بارى از تجربههاى تلخ را بر دوش مىكشد، تجربههايى چون احساس بيگانگى در ميهن خود، زندگى مخفيانه پر هراس در وضعيت خفقان و ديكتاتورى، زندان، شكنجه و جنگ.
براى بسيارى از جلاى وطن گويان راهى كه براى فرار از مرز كشورشان پيمودهاند نيز تجربهاى بوده كه آسيبى عميق بر روانشان وارد آورده است. خانم مينو كه در دهه ۱۳۶۰ همراه با همسر خود از راه مرز تركيه از ايران گريخته است در باره تجربه فرار خود چنين مى گويد:
“مى گويند كه نقاط عطفى در زندگى آدمها هست مثل تولد، ازدواج، مرگ. فكر مى كنم مهاجرت از اين نوعى را كه ما ايرانيها تجربه كرديم را هم بايد به آن اضافه كرد، كه به نظرم مى رسد در همين حد است. تو از يك جايى كنده مى شوى كه راه برگشت ندارى و به سويى مى روى كه هيچ نمى دانى..... اين گذار گذشتن از مرزهاى درد و بى عدالتى به سوى مرزهاى ناشناخته بود و اين خود پديده ساده اى نيست. كما اينكه اكثر اين سفرها همراه بود با تجارب باورنكردنى و در بيشتر مواقع بسيار بسيار دردناك. خيلى از رخدادهايى كه آدم فكر مى كند از آنها خيلى دور است، مى بيند كه همه با هم و با تو در شرايطى از زمان و مكان حضور دارند و تو مى توانى به آنها دست بزنى و حسشان كنى.... طبيعتا اينها جاى پاى خود را در انسان باقى مى گذارد و مى تواند هم تاثير مثبت داشته باشد، هم تاثير منفى. اين برمى گردد به توشه هر كسى و ويژگيهاى روانى و اجتماعى ما.... خيلى از اوقات ما به شكل بيرونى اين سفر بيشتر دقت مى كنيم تا به شكل درونى آن. چه بسا خيلى از اوقات اصلا به سراغشان نمى رويم و آنها در درون ما جا دارند.”
خانم مينو براى نمونه از تاثيرات روانى فرار بر زنانى مى گويد كه فرزندان نوزاد خود را در راه به دنبال داشته اند يا حتى فرزندى را در راه به دنيا آورده اند:
“شما وقتى فرزندى را در شرايطى بسيار ناهنجار به دنيا مى آوريد، هر بار كه فرزندتان را مى بينيد با ناباورى خاصى نگاه مى كنيد و فكر مى كنيد كه ما هستيم، ما مانديم، زنده ايم. شايد ضربه حتى اينجا باشد كه نگاه صميمى اى كه به انسان و جهان داريم زير سوال مى رود. اينها تاثيرات عميقى در انسان مى گذارد. مى شود براى آن خيلى مثال زد. ... من مى توانم مثالى برايتان بزنم. آيا اين واقعه كه رخ داده روى يك مادر تاثير نمى گذارد كه فرزند نوزادش را دوست عزيزش ازش در طى اين راه در كوهها جدا كنند، براى اينكه فكر مى كردند اين بچه در راه خواهد مرد، و پيش مادرش نميرد. شما هر بار كه صورت فرزندتان را مى بينيد اين حس برايتان دوباره به وجود مى آيد، هم زيباييش كه از طرف دوستى در آن وجود دارد، هم دردش. نهايتا زيباييش برجاى مانده، ولى طبيعتا ريشه مى زند در درون آدمها.”
شايد تجربه اى كه خانم مينو بيان مى كند لزوما موجب آسيب ديدگى روانى اى كه نياز به درمان طولانى مدت داشته باشد، نشده باشد. براى تهيه اين گزارش به كسانى روى آورديم كه در راه فرار يا بر اثر شكنجه به شدت صدمه خورده اند. اما سخن گفتن در اين باره برايشان آسان نبود.
در قرن بيست و يكم هم هنوز در بيش از ۱۳۰ كشور جهان انسانها را شكنجه مىكنند. اوج شكنجه را در زمان جنگ، در مناطق بحرانى و در كشورهاى ديكتاتورى مىبينيم. قساوتهايى كه گروهى از انسانها مىتوانند نسبت به گروهى ديگر روا دارند هيچ گونه مرزى را نمىشناسد. حتى كودكان و نوجوانان قربانى شكنجه و بدرفتارى مىشوند. پژوهشها نشان مىدهند كه بيست تا بيست و پنج درصد فراريانى كه در اروپا پناه جستهاند، شكنجه شدهاند. آمارى دقيق در دست نداريم، اما گمان مىرود كه اگر بر تعداد شكنجه شدگان شمار كسانى را بيافزاييم كه با تجربه فشار پيگرد و فرار به كشورهاى اروپايى پناهنده مىشوند، با رقم بزرگى از انسانهايى مواجه مىشويم كه به عنوان پناهنده در كشور ميزبان در كنار كمكهاى حقوقى و اجتماعى نياز به كمك رواندرمانى دارند.
در آلمان مراكز درمانى ويژهاى وجود دارد كه شكنجه شدگان مىتوانند براى دريافت كمك دارويى و روان درمانى به آن مراجعه كنند. خانم كلاوديا هارتمن Claudia Hartmann كه در مركز كمك درمانى و اجتماعى به پناهندگان سياسى در كلن به عنوان روانشناس كار مى كند در باره مشكلهايى كه به خاطر آن به وى مراجعه مى شود مى گويد:
“فكر مىكنم ما همواره با به اصطلاح نشانههاى بيمارى كلاسيك صدمه روحى سر و كار داريم. پناهندگانى كه به ما مراجعه مى كنند و بر اثر فشارهاى زندگى مخفيانه، زندان، شكنجه ، فرار آسيب روحى ديده اند، مجموعه اى از ناراحتيها دارند كه اغلب با هم خود را نشان مى دهند، از يك سو به شكل هجوم خاطرات از اتفاقهاى وحشتناك به ذهن، ديدن كابوس، سربرآوردن درد و احساسى ناشناخته كه در اصل يك خاطره است. از سوى ديگر مشكل خود را به صورت خوددارى و پرهيز نشان مى دهد، يعنى بسيارى به شدت از فكر كردن به و حرف زدن راجع به تجربه دردناك خود پرهيز مى كنند. آنها از بسيارى مكانها، چيزها و كارها دورى مى كنند فقط براى اينكه به ياد تجربه تلخ خود نيافتند. اين البته راهى است براى حفاظت فرد در برابر هجوم خاطرات، اما از طرف ديگر بدين ترتيب فرد در زندگى و رشد شخصيتش محدود مى شود و بسيارى كارها را به خاطر ترس نمى تواند انجام دهد.”
در آلمان كمبودهايى در زمينه كمك به پناهجويانى كه بر اثر تجربه هاى تلخ خود دچار آسيب ديدگى روانى شده اند وجود دارد. از جمله آنكه در همه ايالتهاى آلمان مركز درمانى براى آوارگان و پناهندگان موجود نيست. همچنين كارمندان اداره رسيدگى به پرونده هاى پناهجويان و دادگاههاى آلمان از اهميت توجه به وضعيت روحى پناهجويان و تجربه فرار و شكنجه آنان بى خبرند. براى همين پيش مى آيد كه درخواست پناهندگى پناهجويى را كه به خاطر وضعيت روحى خود قادر به شرح آنچه بر وى رفته نشده است، نپذيرند.
وولفگانگ گرنتس Wolfgang Grenz، كارشناس امور پناهندگان شاخه آلمان سازمان عفو بين الملل در اين باره مى گويد: “اشكالهايى كه وجود دارد اين است كه اغلب وقتى پناهجويى مى گويد شكنجه شده است، به گفته اش اهميتى نمى دهند و حرفش را باور نمى كنند. هنوز هم مواردى وجود دارد كه در آن مردها از زنها بازجويى مى كنند. در بسيارى مواقع زنها خجالت مى كشند از آنچه تجربه كرده اند بگويند. بازجوها هم متوجه نمى شوند كه آنها احتمالا شكنجه شده اند. مواردى هم پيش آمده كه پناهجو گفته كه شكنجه شده، اما اصلا به گفته وى توجهى نكرده اند و پرسيده اند ديگر چه دارى كه بگويى. بعد به اين نتيجه رسيده اند كه گفته هاى پناهجو خيلى كلى بوده و اين پيامدهاى وحشتناكى داشته، مثل اخراج پناهجو از كشور. ما درخواست كرده ايم كه كارمندان اداره رسيدگى به امور پناهندگان و دادگاهها آموزش ببينند و حساسيت بيشترى داشته باشند.”
در سه سال اخير سازمان عفو بين الملل در آلمان خواستار دگرگونى در اين زمينه شده است. به گفته وولفگانگ گرنتس نتيجه آن بوده است كه: “برخى چيزها بهتر شده است. اداره امور پناهندگان براى كارمندان خود كلاس درس گذاشته تا براى گفتگو با كسانى كه مى گويند شكنجه شده اند، آمادگى داشته باشند. بهبودهايى ديده مى شود، اما هنوز هم مواردى وجود دارد كه در آن اصلا به اينكه پناهجو شكنجه شده است توجه نمى كنند.”
هنوز راه درازى باقيست تا آنچه نويسنده و شاعر فرانسوى ويكتور هوگو با خوش بينى در سال ۱۸۵۱ نوشت، تحقق يابد. هوگو نوشته بود كه ”شكنجه به زباله دان تاريخ پيوسته، همانجا كه انكيزيسيون هم هست و همانجايى كه مجازات اعدام هم به زودى به آنها ميپيوندد.“ اما يقينا گامهايى كه در راه حساس كردن افكار عمومى به سرنوشت آوارگان و پناهندگان برداشته مى شود، سرانجام راه به آن هدف خواهد برد.