1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

«اردوگاه مادر»، مکانی برای نجات یافتگان از مواد مخدر

۱۳۹۱ مرداد ۳۱, سه‌شنبه

تاج بیگم نامِ کافه یي در کابل است که کاركنانش معتادان مدوا شده هستند. درآمد اين كافه براي تامین مالی يك اردوگاه ترك اعتياد هزينه مي شود. حالا برخی این کافه را به نام «اردوگاه مادر» یاد می کنند.

https://p.dw.com/p/15qYT

"نفس ترک کردن اعتیاد خوب، منطقی و ساده است. شاید آدم هایي چون من که با درد رفیقند، درد هم نکشند؛ ولی مصرف نکردن یک وسوسه عجیبی دارد؛ یک چیزی زیر پوست می دود و دل آدم برای نشئه شدن لک می زند". اين حرف های مصطفی مشتریان رستورانت تاج بیگم را به سکوت وا می دارد.

"اردوگاه مادر" مركزي است كه با مدیریت لیلا حیدری تا هنوز توانسته است بیش از 300 معتاد را مانند مصطفی به زندگی عادی برگرداند.

مصطفی  27 ساله که بعد از 9 سال، اعتیاد را ترک كرده است، روایتی عجیبی از آغاز اعتیادش دارد: "آن زمان ها غرور و خودخواهی وصف نشدنی در من فوران می کرد. به "من های" درون خود خیلی خوب و مثبت پاسخ می دادم. یاد نداشتم این "من" را سرکوب کنم. از کنجکاوی زیاد معتاد شدم. از قليان و سیگار شروع کردم، بعد حشیش، بعدا هم تریاک. ولی روزی شد که دیگر این ها نشه ام نمی کرد و کارم به هیرویین کشیده شد. روزهایي بود که از نشئه شدن لذت می بردم. دروغ می گفتم، دزدی می کردم...".

مصطفی چشمانش را به پایان دوخته است تا مبادا مشتریان "رستورانت تاج بیگم" اشکهایش را ببینند؛ بی خبر از اینکه دل آدم های اطرافش نیز برای گریه کردن با مصطفی گرفته است.

لیلا حیدری، شاعر و فلمساز زمستان سال پار تصمیم گرفت تا مرکزي را براي بازپروری معتادان در کابل بگشايد. ليلا در مورد تصميمش مي گويد: "یک روز سرد زمستانی که باران شدید در حال باریدن بود، از روی پل سوخته رد شدم. آنجا حالت عجیب و وحشتناکی جریان داشت و جمعیت بزرگی چنان با درد، رنج و عذاب در میان کثافت و لجن زیر پل سوخته روی هم لمیده بودند، که هر آدم زنده یی را ترس فرا می گرفت".

لیلا حیدری بعد از مشوره با دوستانش، تصمیم گرفت تا مکانی را برای بازپروری مهیا و این معتادان را قرنطین کند. در نخستین دور، 28 نفر معتاد آماده می شوند تا به "اردوگاه مادر" بروند.

خانم حیدری ماه ها است که با این معتادان زیر یک سقف زندگی می کند. با آنکه به خاطر زندگی مشترک با این معتادان بارها تهدید شده است، اما او مي گويد كه زندگی با این افراد برایش حس خوبی می دهد.

بسیاری از اعضای اردوگاه با آنکه از لحاظ سني بزرگتر از "لیلا" هستند، ولی او را "مادر" مي نامند.

لیلا حیدری می گوید: "چیزی که در افغانستان خیلی کم به آن پرداخته شده است کار انسانی و ابراز حس انسانی است. من باید خیلی وقت ها پیش، دوباره به ایران برمی گشتم ولی وقتی حالت درد، رنج و فلاکت بار مردم را دیدم با خودم گفتم چه کار بیهوده یی؛ بروم، فلم بسازم و شعر بنویسم که چی!؟ اینجا ماندم و این اردوگاه را ساختم، تا انسانی تر زندگی کرده باشم".

در اردوگاه مادر خبری از تجمل نیست. فقط چند اتاق با وسایل اندکی برای گذران زندگی يك زن شاعر و فلم ساز كه یکجا با مردان سوخته سرزمینش زندگي مي كند؛ مرداني كه دلشان خیلی وقت ها برای نشئه شدن تنگ می گردد؛ ولی شعر، موسیقی، فلم و قصه خوانی خیلی خوب آنها را قانع می کند.

صدای تنبور انور آزاد، شعر خوانی لیلا حیدری، قصه خوانی داستان نويسان جوان، و گپ و سخن فيلمسازان در مورد فلم هایشان؛ يا به عبارتي، مصاحبت با قشر فرهنگی، گذران شب ها و روزها را برای معتادان متفاوت کرده است.

لیلا حیدری می گوید: "با یاری دوستان نویسنده و هنرمندم بساط شعر، ادبیات و هنر خیلی وقت ها اینجا گسترده است و اعضای اردوگاه مادر هم با معرفی شدن با هنرمندان خوشحال می گردند و لحظه های درد را فراموش می کنند".

در جمع معتادان درمان شده، اردوگاه مادر يك كودك هشت ساله هم به چشم مي خورد. او كه مانند ديگر افراد قرباني مواد مخدر شده بود، با حمايت ليلا و اردوگاه مادر توانست به زندگي كودكانه خود باز گردد.

"تصور" نخستین فلم لیلا حیدری جایزه اول کارگردانی و بازیگری را در يك جشنواره سينمايي در افغانستان سال گذشته از آن خود کرد. او می گوید: "بدبختانه بعد از تصور تا هنوز کار دیگری ندارم؛ چون پولی را که به خاطر ساختن دومین فلمم در نظر گرفته بودم، مصرف اردوگاه کردم و اگر صادقانه بگویم از چند نفر دوستان پول بدهکارم و حتی این روزها نیاز به قرض نیز دارم".

لیلا حیدری در مورد ایده ساخت "رستورانت تاج بیگم" می گوید: " تاج بیگم را به خاطر تامین هزینه های اردوگاه مادر ساختیم. معتادانی که در اردوگاه پاک شده اند، اینجا به عنوان کارمند وظیفه اجرا می کنند و حالا رستورانت هم به کلبه فرهنگی شاعران و هنرمندان مبدل گشته است".

"حیدر" 37 ساله که حالا به عنوان همکار در رستورانت تاج بیگم کار می کند، 7 ماه است که اعتیاد را در اردوگاه ترک گفته است. او درباره سرگذشتش می گوید: "شش سال پیش در مشهد، ایران معتاد شدم. به جز من در خانواده ام همه تحصیل کرده هستند ولی من درسم را نیمه گذاشتم و زندگی ام را به خودم جهنم کردم". حیدر مي گويد سال هایي که مواد مخدر استفاده مي کرده از خودش بدش می آمده است و درد سختی را تحمل می کرده است.

به گفته حیدر، "اردوگاه مادر" برای همه معتادان چون دانشگاه است. اینجا می شود درس های بزرگی را آموخت و به دیگر معتادان کمک کرد؛ چنانی که هیچ روانپزشکی و هیچ بیمارستانی نمی تواند اين كار را بكند.

مادر "اردوگاه مادر" در پايان مي گويد: "با آنکه زندگی ام دشوار می گذرد، ولی سختی آدم را می سازد. می خواهم اعتراف کنم که با نفس کشیدن و زندگی با معتادان منم ساخته شدم و زندگی را یاد گرفتم. ماه ها است که حس عجیب لذت و شادمانی دارم، حسی که هیچ گاهی تجربه اش نکرده بودم".

نويسنده: فرخنده رجبي

ويراستار: عاصف حسيني